غزل شمارهٔ ۱۰۰

خانهحافظغزلیاتغزل شمارهٔ ۱۰۰

غزل شمارهٔ ۱۰۰زمان تقریبی مطالعه ≅ 1 تا 3 دقیقه

  • حافظ

دی پیر می فروش که ذکرش به خیر باد

گفتا شراب نوش و غم دل ببر ز یاد

گفتم به باد می‌دهدم باده نام و ننگ

گفتا قبول کن سخن و هر چه باد باد

سود و زیان و مایه چو خواهد شدن ز دست

از بهر این معامله غمگین مباش و شاد

بادت به دست باشد اگر دل نهی به هیچ

در معرضی که تخت سلیمان رود به باد

حافظ گرت ز پند حکیمان ملالت است

کوته کنیم قصه که عمرت دراز باد

 

 

(۱) یادش به خیر پیر می‌فروش. دیروز گفت شراب بنوش و غم دل را از یاد ببر.

(۲) (به او) گفتم شراب شهرت و آبروی مرا از بین می‌برد پاسخ داد این سخن را بپذیر: هرچه پیش آید خوش آید.

(۳) گل بی‌خار و نوش بی‌نیش وجود ندارد. چه می‌شود کرد؟ دنیا را این چنین آفریده‌اند.

(۴) چون سود وزیان و سرمایه، همه از دست رفتنی است از برای این داد و ستد نه غمگین باش و نه شادمانی کن.

(۵) در دنیایی که تخت سلیمان بر باد می‌رود اگر دل به چیزی بندی، باد در دست خواهی داشت.

(۶) جام را از باده پرکن و گوش هوش فرادار و از آن، پایان داستان جمشید و کیقباد را بشنو.

(۷) حافظ اگر از پند خردمندان دلتنگ و آزرده خاطر می‌شوی، سخن کوتاه می‌کنیم و آرزوی عمر دراز برای تو داریم.

درباره نویسنده:

ارسام آریاکیا
من در اصل گردآورنده در این وبسایت هستم و نویسنده نیستم !. ناطقه هنوز راه درازی برای رسیدن به هدف نهایی خود دارد .

پیام بگذارید

Search
Filter by Custom Post Type

Search
Filter by Custom Post Type