دی پیر می فروش که ذکرش به خیر باد
گفتا شراب نوش و غم دل ببر ز یاد
گفتم به باد میدهدم باده نام و ننگ
گفتا قبول کن سخن و هر چه باد باد
سود و زیان و مایه چو خواهد شدن ز دست
از بهر این معامله غمگین مباش و شاد
بادت به دست باشد اگر دل نهی به هیچ
در معرضی که تخت سلیمان رود به باد
حافظ گرت ز پند حکیمان ملالت است
کوته کنیم قصه که عمرت دراز باد
(۱) یادش به خیر پیر میفروش. دیروز گفت شراب بنوش و غم دل را از یاد ببر.
(۲) (به او) گفتم شراب شهرت و آبروی مرا از بین میبرد پاسخ داد این سخن را بپذیر: هرچه پیش آید خوش آید.
(۳) گل بیخار و نوش بینیش وجود ندارد. چه میشود کرد؟ دنیا را این چنین آفریدهاند.
(۴) چون سود وزیان و سرمایه، همه از دست رفتنی است از برای این داد و ستد نه غمگین باش و نه شادمانی کن.
(۵) در دنیایی که تخت سلیمان بر باد میرود اگر دل به چیزی بندی، باد در دست خواهی داشت.
(۶) جام را از باده پرکن و گوش هوش فرادار و از آن، پایان داستان جمشید و کیقباد را بشنو.
(۷) حافظ اگر از پند خردمندان دلتنگ و آزرده خاطر میشوی، سخن کوتاه میکنیم و آرزوی عمر دراز برای تو داریم.
پیام بگذارید