غزل شمارهٔ ۱۰۹

خانهحافظغزلیاتغزل شمارهٔ ۱۰۹

غزل شمارهٔ ۱۰۹زمان تقریبی مطالعه ≅ 1 تا 3 دقیقه

  • حافظ

دیر است که دلدار پیامی نفرستاد

ننوشت سلامی و کلامی نفرستاد

صد نامه فرستادم و آن شاه سواران

پیکی ندوانید و سلامی نفرستاد

سوی من وحشی صفت عقل رمیده

آهوروشی کبک خرامی نفرستاد

دانست که خواهد شدنم مرغ دل از دست

و از آن خط چون سلسله دامی نفرستاد

فریاد که آن ساقی شکرلب سرمست

دانست که مخمورم و جامی نفرستاد

چندان که زدم لاف کرامات و مقامات

هیچم خبر از هیچ مقامی نفرستاد

حافظ به ادب باش که واخواست نباشد

گر شاه پیامی به غلامی نفرستاد

 

 

(۱) دیر زمانی است که پیامی از محبوب نرسیده، کلامی ننوشته و سلامی نفرستاده است.

(۲) (با اینکه) چندین نامه برایش نوشته و فرستاده‌‌ام، این شهسوار نه قاصدی روانه کرد ونه احوالی از ما پرسید.

(۳) (و) به جانب من مردم گریز و مهارخرد از دست داده، قاصدی تیز تک چون آهو و خوشخرام چون کبک روانه نکرد.

(۴) (با آنکه) می‌دانست که مرغ دلم از دست‌ رها خواهد شد، از زنجیر دستخط خود برای آن مرغ پایبندی نفرستاد.

(۵) فریاد که آن ساقی مست مغرور شیرین لب از خماریم آگاه بود و جامی به من حواله نکرد.

(۶) هرچقدر هم که از کاربریها و هنرنماییهای خود داد سخن دادم باز از هیچ مقامی از او خبری نرسید.

(۷) حافظ ادب را مراعات کن. اگر شاه برای غلامی پیامی نفرستاد جای بازخواست و اعتراض نیست.

درباره نویسنده:

ارسام آریاکیا
من در اصل گردآورنده در این وبسایت هستم و نویسنده نیستم !. ناطقه هنوز راه درازی برای رسیدن به هدف نهایی خود دارد .

پیام بگذارید

Search
Filter by Custom Post Type

Search
Filter by Custom Post Type