آن که از سنبل او غالیه تابی دارد
باز با دلشدگان ناز و عتابی دارد
از سر کشته خود میگذری همچون باد
چه توان کرد که عمر است و شتابی دارد
ماه خورشید نمایش ز پس پرده زلف
آفتابیست که در پیش سحابی دارد
چشم من کرد به هر گوشه روان سیل سرشک
تا سهی سرو تو را تازهتر آبی دارد
غمزه شوخ تو خونم به خطا میریزد
فرصتش باد که خوش فکر صوابی دارد
آب حیوان اگر این است که دارد لب دوست
روشن است این که خضر بهره سرابی دارد
چشم مخمور تو دارد ز دلم قصد جگر
ترک مست است مگر میل کبابی دارد
جان بیمار مرا نیست ز تو روی سؤال
ای خوش آن خسته که از دوست جوابی دارد
کی کند سوی دل خسته حافظ نظری
چشم مستش که به هر گوشه خرابی دارد
شرح ابیات غزل
(1) آن كه غاليه ، در برابر زلف سنبل مانندش در پيچ و تاب و رنج و عذاب است باز با عاشقان دل از دست داده خود سر ناز و تندي دارد.
(2) مانند باد ، شتابان از كنار عاشقي كه كشته شده اوست مي گذرد. چه مي شود كرد كه او چون عمر مي ماند و مانند آن در رفتن شتاب دارد.
(3)صورت ماهش كه به خورشيد مي ماند، در زير زلف ، چون آفتابي است كه ابر آن را پو شانيده است.
(4) ديدگان من از هر سو سيل اشك روا كرده تا سرو قد تورا با آب تر وتازه نگهدارد.
(5)حركات دلبرانه و جسورانه چشم تو خون مرا به خطا مي ريزد . اميد آنكه مجال اينكار پيدا كند زيرا فكر صواب در سر دارد.
(6) اگر اب حيات اين است كه لب لعل يار در خود دارد ، روشن است كه آبي را كه خضر در شهر تاريكي نوشيده سرابي بيش نبوده است.
(7)چشم خمارين تو مي خواهد جگر دل مرا بسوزاند . تركي مست است كه گويا ميل كباب كرده است.
(8)جان خسته من روي آن را ندارد كه از تو تمنايي بكند. خوشا بحال آن خسته يي كه دوست به او جواب مساعد بدهد .
(9) چشم مست تو كه در هر گوشه يي عاشقي دل از دست داده وواله و شيدا دارد، ديگر توجه چگونه ممكن است كه به سوي دل خسته و بيمار حافظ نگاه و توجهي داشته باشد.
پیام بگذارید