جان بی جمال جانان میل جهان ندارد
هر کس که این ندارد حقا که آن ندارد
با هیچ کس نشانی زان دلستان ندیدم
یا من خبر ندارم یا او نشان ندارد
هر شبنمی در این ره صد بحر آتشین است
دردا که این معما شرح و بیان ندارد
سرمنزل فراغت نتوان ز دست دادن
ای ساروان فروکش کاین ره کران ندارد
چنگ خمیده قامت میخواندت به عشرت
بشنو که پند پیران هیچت زیان ندارد
ای دل طریق رندی از محتسب بیاموز
مست است و در حق او کس این گمان ندارد
احوال گنج قارون کایام داد بر باد
در گوش دل فروخوان تا زر نهان ندارد
گر خود رقیب شمع است اسرار از او بپوشان
کان شوخ سربریده بند زبان ندارد
کس در جهان ندارد یک بنده همچو حافظ
زیرا که چون تو شاهی کس در جهان ندارد
شرح ابیات غزل
(1) الف: جان بی مشاهده جلوه زیبایی معشوق میلی به زندگانی دراین دنیا ندارد. هرکس که از مشاهده جمال جانان بی بهره است حقا که جان در بدن ندارد.
ب :جان بی مشاهده جمال ذات ، میل به مطالعه جمال صفات ندارد . هر کس که از مشاهده جمال جانان بی بهره است حقا که بی جان است و دیگر مایل به مطالعه جمال صفات نیست . (2) نشانی از جلوه و جمال معشوق در هیچ کس ندیدم . یا من اشتباه می کنم یا او اثری از خود در هیچ کس باقی نگذاشته است.
(3) در راه عشق جانان ، هر قطره شبنم به مانند صددریای آتش مانع پیشروی است.و افسوس که بیش از این نمی توان به شرح وبیان این معمای لاینحل پرداخت .
(4) منزل امن و آسایش موجود را نمی توان ( به امید بهتری) از دست داد . ای ساربان بار خود را همین جا فرو گذار که این راه را پایانی نیست.
(5)چنگ با قامت خمیده خود، تو را به عیش ونوش فرا می خواند. پند او را به گوش گیر که از پند پیران زیانی نخواهی دید.
(6) ای دل ! راه زرنگی و زیرکی را از محتسب بیاموز ، زیرا با آنکه مست است کسی درباره او گمان بد نمی برد.
(7) اگر شمع هم نگهبان معشوق است ، راز عشق خود را براو فاش مکن که این گستاخ بی قرار اختیار زبانش در دست خودش نیست .
(8) داستان گنج قارون را که چگونه دست روزگار به باد فنا داد برای غنچه بازگو کن تا زر خود را پنهان ندارد.
(9) هیچ کس در این جهان بنده یی مثل حافظ در اختیار ندارد، همین طور که هیچ کس هم چون تو حکم روایی در دنیا ندارد.
پیام بگذارید