اگر نه باده غم دل ز یاد ما ببرد
نهیب حادثه بنیاد ما ز جا ببرد
اگر نه عقل به مستی فروکشد لنگر
چگونه کشتی از این ورطه بلا ببرد
فغان که با همه کس غایبانه باخت فلک
که کس نبود که دستی از این دغا ببرد
گذار بر ظلمات است خضر راهی کو
مباد کآتش محرومی آب ما ببرد
دل ضعیفم از آن میکشد به طرف چمن
که جان ز مرگ به بیماری صبا ببرد
طبیب عشق منم باده ده که این معجون
فراغت آرد و اندیشه خطا ببرد
بسوخت حافظ و کس حال او به یار نگفت
مگر نسیم پیامی خدای را ببرد
شرح ابیات غزل
(1)اگر شراب غم دل را از یاد ما نبرد ، ( موج ) ترس و دلهره ( این) رویداد پایه وبنیاد ما را از جا کنده و با خود می برد.
(2) و اگر عقل در اثر مستی لنگر نیندازد چگونه کشتی وجود را از این گرداب بلا رهایی بخشد. (3)افسوس که این دهر به هنگام حاضر نبودن مردم در صحنه ، بازی کرد و حریفی در میان نبود که از این حقه باز حیله گر ، بازی را ببرد.
(4) راه از تاریکی ها می گذرد . کجاست خضر و راهنمای راهی که ما راه هدایت کند. مبادا که درا ثر آتش نومیدی ، آبروی ما از دست برود .
(5) بدان سبب دل بیمار من میل به باغ و چمن دارد که بر اثر وزش نسیم رمقی در خود یافته و از مرگ جان به در برد .
(6) من طبیب بیماری عشقم . به تو دستور نوشیدن باده می دهم . چرا که این معجون و این ترکیب دارویی سبب آسودگی خیال شده و افکار پریشان را از میان می برد.
(7) حافظ ( از نگرانیها) سوخت و کسی حال او را به( آن )محبوب نگفت . خدا کند که نسیم صبا پیامش را به یار برساند.
پیام بگذارید