صبا وقت سحر بویی ز زلف یار میآورد
دل شوریده ما را به بو در کار میآورد
من آن شکل صنوبر را ز باغ دیده برکندم
که هر گل کز غمش بشکفت محنت بار میآورد
فروغ ماه میدیدم ز بام قصر او روشن
که رو از شرم آن خورشید در دیوار میآورد
ز بیم غارت عشقش دل پرخون رها کردم
ولی میریخت خون و ره بدان هنجار میآورد
به قول مطرب و ساقی برون رفتم گه و بیگه
کز آن راه گران قاصد خبر دشوار میآورد
سراسر بخشش جانان طریق لطف و احسان بود
اگر تسبیح میفرمود اگر زنار میآورد
عفاالله چین ابرویش اگر چه ناتوانم کرد
به عشوه هم پیامی بر سر بیمار میآورد
عجب میداشتم دیشب ز حافظ جام و پیمانه
ولی منعش نمیکردم که صوفی وار میآورد
شرح ابیات غزل
(1) هنگام سحر ، نسیم صبا به بوی خوش از زلف یار به مشام رسانید و دل شیدای ما را به خاطر آرزوهایش بر سر شوق می آورد( وبه خود مشغول می داشت) .
(2) نور پر فروغ ماه را از بام قصر اوبه روشنی می دیم ، نوری که از شرمآن خورشید روبه دیوار می کرد.
(3) الف : بنا به گفته مطرب و ساقی ، گاه وبیگاه با نگرانی از مجلس بزم بیرون می رفتم زیرا از آن راه سخت و دور، قاصد به سختی و دشواری خبر می آورد .
ب: تحت تأثیر آواز خواننده و باده ساقی گاه وبیگاه از خود بی خود می شدم و به عواملی می رفتم که قاصد به دشواری از آن عالم برای خبر می آورد ( حافظ و موسیقی).
(4)من دلم را از سینه بیرون کردم زیرا هر گلی که از آن غم می شکفت غم واندوه ورنج بار می آورد. (میوه هر گلی که از غم آن شکفت غم واندوه و رنج بود).
(5) از ترس اینکه عشق محبوب ، هستی مرا غارت کند دل پر خون خود را به حال خود رها کردم اماد دلم در حالی که از آن می ریخت به همان راه و وریه ( دنباله روی از عشق او) ادامه می داد.
(6) بخشش جانان اگر تسبیح و ذکر خدایا زنّار بود ، سراسر لطف و از روی احسان و خیر خواهی بود.
(7) خدا او را ببخشاید که هر چند گره ابرویش مرا از پای در آورد با عشوه و کرشمه اش هم کمانی بر سر این بیمار کشید.
(8) دیشب از اینکه حافظ با جام و پیمانه سرو کار داشت تعجب می کردم اما در این باره سخنی نگفتم زیرا با حفظ ظاهر شرع! و صوفی وار این کار را می کرد .
پیام بگذارید