غزل شمارهٔ ۱۴۹ به همراه معنی ابیات غزل

خانهحافظغزلیاتغزل شمارهٔ ۱۴۹ به همراه معنی ابیات غزل

غزل شمارهٔ ۱۴۹ به همراه معنی ابیات غزلزمان تقریبی مطالعه ≅ 1 تا 3 دقیقه

  • حافظ

دلم جز مهر مه رویان طریقی بر نمی‌گیرد

ز هر در می‌دهم پندش ولیکن در نمی‌گیرد

خدا را ای نصیحتگو حدیث ساغر و می گو

که نقشی در خیال ما از این خوشتر نمی‌گیرد

بیا ای ساقی گلرخ بیاور باده رنگین

که فکری در درون ما از این بهتر نمی‌گیرد

صراحی می‌کشم پنهان و مردم دفتر انگارند

عجب گر آتش این زرق در دفتر نمی‌گیرد

من این دلق مرقع را بخواهم سوختن روزی

که پیر می فروشانش به جامی بر نمی‌گیرد

از آن رو هست یاران را صفاها با می لعلش

که غیر از راستی نقشی در آن جوهر نمی‌گیرد

سر و چشمی چنین دلکش تو گویی چشم از او بردوز

برو کاین وعظ بی‌معنی مرا در سر نمی‌گیرد

نصیحتگوی رندان را که با حکم قضا جنگ است

دلش بس تنگ می‌بینم مگر ساغر نمی‌گیرد

میان گریه می‌خندم که چون شمع اندر این مجلس

زبان آتشینم هست لیکن در نمی‌گیرد

چه خوش صید دلم کردی بنازم چشم مستت را

که کس مرغان وحشی را از این خوشتر نمی‌گیرد

سخن در احتیاج ما و استغنای معشوق است

چه سود افسونگری ای دل که در دلبر نمی‌گیرد

من آن آیینه را روزی به دست آرم سکندروار

اگر می‌گیرد این آتش زمانی ور نمی‌گیرد

خدا را رحمی ای منعم که درویش سر کویت

دری دیگر نمی‌داند رهی دیگر نمی‌گیرد

بدین شعر تر شیرین ز شاهنشه عجب دارم

که سر تا پای حافظ را چرا در زر نمی‌گیرد

 

شرح ابیات غزل

(1) دلم غیر از دوستی رویان راهی را در پیش نمی گیرد . همه گونه اندرز به او می دهم اما در او اثری ندارد.

(2) ای اندرزگو برای خاطر از خط سبز عارض ساقی سخنی بگو زیرا بر صفحه خیال ما نقش بهتر ازین جایگزین نمی شود

(3) تُنگ شراب را پوشیده وپنهان حمل می کنم و مردم گمان می برند که جُنگ و دفتر با خود دارم . جای شفتگی است که آتش این ریا کاری دفتر ما را نمی سوزاند.

(4) عاقبت روزی من این خرقه وصله دار رنگارنگ را به آتش می کشم ، چرا که پیر می فروشان با جامی شراب معاوضه نمی کند.

(5)بدان سبب یاران را با شراب لعل پیر می فروشان یکرنگی برقرار است که در این جوهر سیال، از مستان جز نقش راستی ، چیزی اثر نمی گذارد( مستی وراستی).

(6) آن که با حکم سرنوشت در جنگ است و رندان را نصیحت و امر به معروف می کند افسرده حال می بینم ، مگر او شراب نمی نوشد .

(7) میان گریه می خندم زیرا همانند شمع زبانی آتشین دارم اما سخنانم در اهل این مجلس تأثیر ندارد.

(8) چه خوب دلم را شکارکردی ، آفرین بر چشم مستت . چرا که کسی مرغان وحشی را بهتر از این شکار نمی کند.

(9) ما حصل کلام جان و سخن در این است که ما نیاز مندیم و معشوق بی نیاز است ، ای دل چه فایده که افسونگری در معشوق اثری ندارد.

(10) بالاخره من این آیینه صیقلی شده دل را مانند اسکندر و روزی بدست خواهم آورد خواه آتش این آیینه مؤثر باشد یا نباشد.

(11)ای توانگر بخشاینده برای خاطر خدا رحمی کن که این دوریش سر کوی تو نه توانگر دیگری را می شناسد و نه به راهی دیگر می رود .

(12) با این شعر تازه وآبدار ، از شاهنشاه تعجب می کنم که چرا هم وزن حافظ طلا به من نمی بخشد ( سر تا پای حافظ را در طلا غرق نمی کند .

درباره نویسنده:

ارسام آریاکیا
من در اصل گردآورنده در این وبسایت هستم و نویسنده نیستم !. ناطقه هنوز راه درازی برای رسیدن به هدف نهایی خود دارد .

پیام بگذارید

Search
Filter by Custom Post Type

Search
Filter by Custom Post Type