غزل شمارهٔ ۱۵۱ به همراه معنی ابیات غزل

خانهحافظغزلیاتغزل شمارهٔ ۱۵۱ به همراه معنی ابیات غزل

غزل شمارهٔ ۱۵۱ به همراه معنی ابیات غزلزمان تقریبی مطالعه ≅ 1 تا 3 دقیقه

  • حافظ

دمی با غم به سر بردن جهان یک سر نمی‌ارزد

به می بفروش دلق ما کز این بهتر نمی‌ارزد

به کوی می فروشانش به جامی بر نمی‌گیرند

زهی سجاده تقوا که یک ساغر نمی‌ارزد

رقیبم سرزنش‌ها کرد کز این باب رخ برتاب

چه افتاد این سر ما را که خاک در نمی‌ارزد

شکوه تاج سلطانی که بیم جان در او درج است

کلاهی دلکش است اما به ترک سر نمی‌ارزد

چه آسان می‌نمود اول غم دریا به بوی سود

غلط کردم که این طوفان به صد گوهر نمی‌ارزد

تو را آن به که روی خود ز مشتاقان بپوشانی

که شادی جهان گیری غم لشکر نمی‌ارزد

چو حافظ در قناعت کوش و از دنیی دون بگذر

که یک جو منت دونان دو صد من زر نمی‌ارزد

 

شرح ابیات غزل

(1) سراسر دنیا به این نمی ارزد که یک لحظه غم بگذرد. خرقه ما را بفروش ومی بخر که ارزش آن بیشتر از این نیست.

(2) آفرین! بر سجاده تقوا! که در محله می فروشان با یک جام شراب معاوضه نمی کنند! زیراکه به یک جام نمی ارزد .

(3) مراقب و دربان خانه معشوق ، شماتت کنان گفت که از این در دور شو . برای سر ما چه پیش آمده که به اندازه خاک دری ارزش ندارد؟

(4) فرّ و شکوه تاج شاهی که با ترس کشته شدن همراه است مقام فریبنده ایست که به از دست دادن سر نمی ارزد.

(5) نخست ، ترس از دریا ، در برابر آرزوی منافع آن کم و کوچک جلوه می کرد. این اشتباه من بود چرا که ترس از طوفان دریا به قد دانه مروارید نمی ارزد .

(6) بهتر این است که ترک دیدار دوستداران خود کنی ، چرا که شور و شوق کشور گشایی به درد سر نگهداری سپاه آن نمی ارزد.

(7) مانند حافظ قناعت را پیشه کن و از تعلقات این دنیا چشم بپوش . زیرا که یک جو منت مردمان پست کشیدن به دویست من طلا نمی ارزد.

درباره نویسنده:

ارسام آریاکیا
من در اصل گردآورنده در این وبسایت هستم و نویسنده نیستم !. ناطقه هنوز راه درازی برای رسیدن به هدف نهایی خود دارد .

پیام بگذارید

Search
Filter by Custom Post Type

Search
Filter by Custom Post Type