غزل شمارهٔ ۱۵۳ به همراه معنی ابیات غزل

خانهحافظغزلیاتغزل شمارهٔ ۱۵۳ به همراه معنی ابیات غزل

غزل شمارهٔ ۱۵۳ به همراه معنی ابیات غزلزمان تقریبی مطالعه ≅ 1 تا 3 دقیقه

  • حافظ

سحر چون خسرو خاور علم بر کوهساران زد

به دست مرحمت یارم در امیدواران زد

چو پیش صبح روشن شد که حال مهر گردون چیست

برآمد خنده خوش بر غرور کامگاران زد

نگارم دوش در مجلس به عزم رقص چون برخاست

گره بگشود از ابرو و بر دل‌های یاران زد

من از رنگ صلاح آن دم به خون دل بشستم دست

که چشم باده پیمایش صلا بر هوشیاران زد

کدام آهن دلش آموخت این آیین عیاری

کز اول چون برون آمد ره شب زنده داران زد

خیال شهسواری پخت و شد ناگه دل مسکین

خداوندا نگه دارش که بر قلب سواران زد

در آب و رنگ رخسارش چه جان دادیم و خون خوردیم

چو نقشش دست داد اول رقم بر جان سپاران زد

منش با خرقه پشمین کجا اندر کمند آرم

زره مویی که مژگانش ره خنجرگزاران زد

شهنشاه مظفر فر شجاع ملک و دین منصور

که جود بی‌دریغش خنده بر ابر بهاران زد

از آن ساعت که جام می به دست او مشرف شد

زمانه ساغر شادی به یاد میگساران زد

ز شمشیر سرافشانش ظفر آن روز بدرخشید

که چون خورشید انجم سوز تنها بر هزاران زد

دوام عمر و ملک او بخواه از لطف حق ای دل

که چرخ این سکه دولت به دور روزگاران زد

نظر بر قرعه توفیق و یمن دولت شاه است

بده کام دل حافظ که فال بختیاران زد

 

شرح ابیات غزل

(1) به هنگام سحر؛ چون خورشيد، اين پادشاهِ مشرق ، بر سر كوهسار ان پرچم زد ، محبوب من با دست لطف و مرحمت خود حلقه بر درخانه دوستان اميدواران خود كوبيد.

(2) وقتي كه براي صبح واضح شد كه محبت اين فلك گردنده تا چه حدّ ناپايدار است، بالاآمد و بر آنها كه از كامروايي خود مغرور بودند ارز روي استهزاء خنده سر داد.

(3) ديشب هنگامي كه محبوب من براي رقصيدن از جاي خود بلند شد گره زلف خود را گشود و آن گره را بر دلهاي ياران زدو آنهارا گرفتار خود كند.

(4) من آن زمان دست خود را درخون دل خود فرو برده و رنگ صلاح و تقوا را از آن زدودم كه چشمهاي مست و شادابش مردم فرزانه وعاقل را به سوي خود مي خواند ( ترك تقوي بر اثر جاذبه جمال به بهاي خون دل ).

(5) كدام سنگدل بي رحمي روش عياري و تردستي شيروانِ طرّار را به او ياد دادكه در نخستين حمله ، به زاهدان شب زنده دار تاخته و دل از آنها برده است.

(6) دل من هواي يكه سواري را در سر پروارند واز دست رفت . خدايا دل بيچاره من را حفظ فرما كه به ميان سواران تاخت كه به ميان سواران تاخت تا مگر به آن يكّه سواري برسد.

(7) در راه آب و رنگ دادن به چهره او چه بسيار خون دل خورده و جان داديم ، همين كه نقش مطلوب را به دست آورد، اول خط باطل بر روي فداكاران خود كشيد.

(8) من خرقه پوشِ پشمينه پوش چگونه مي توانم آن يار زره گيسو را در كمند آرم ياري كه در كژه هايش راه دلبران خنجر زن را قطع كرده است.

(9) توجه همگان بر تأييد و موافقت ومباركي دولت شاه قرار گرفته است . آرزوي دل حافظ را برآور كه براي تو فال موفقيّت زده است.

*

(10)منصور، شاهنشاهي كه فر و شوكت آل مظفر را دارد و در كار سلطنت و ديانت دلير و نيرومند است ، همانكه بخشش بي مضايقه اش ابر بهاران مسخره و تحقير مي كند .

(10) از آن لحظه كه جام مي (قدرت ) اين افتخار را يافت كه در دست او قرار گيرد ، روزگار به شادي و افتخار مي خواران از ساغر شراب باده نوشيد.

(11) آن روزي نشانه هاي فتح و پيروزي از شمشير سر شكافنده اش نمايان شد كه مانند خورشيد ستاره محو كن يك تنه بر هزاران تن حمله برد

(12) اي دل بقاي و سلطنت او را از لطف حق بخواه چرا كه اين فلك گرنده سكه دولت او را در سر تاسر روزگار زده است.

درباره نویسنده:

ارسام آریاکیا
من در اصل گردآورنده در این وبسایت هستم و نویسنده نیستم !. ناطقه هنوز راه درازی برای رسیدن به هدف نهایی خود دارد .

پیام بگذارید

Search
Filter by Custom Post Type

Search
Filter by Custom Post Type