من و انکار شراب این چه حکایت باشد
غالبا این قدرم عقل و کفایت باشد
تا به غایت ره میخانه نمیدانستم
ور نه مستوری ما تا به چه غایت باشد
زاهد و عجب و نماز و من و مستی و نیاز
تا تو را خود ز میان با که عنایت باشد
زاهد ار راه به رندی نبرد معذور است
عشق کاریست که موقوف هدایت باشد
من که شبها ره تقوا زدهام با دف و چنگ
این زمان سر به ره آرم چه حکایت باشد
بنده پیر مغانم که ز جهلم برهاند
پیر ما هر چه کند عین عنایت باشد
دوش از این غصه نخفتم که رفیقی میگفت
حافظ ار مست بود جای شکایت باشد
شرح ابیات غزل
(1) آيا ممكن است كه من شراب را نفي كرده ناپسند شمارم؟ اين چه حرفي است ؟ بيشتر اوقات در من اين اندازه عقل و لياقت و شايستگي وجود دارد؟.
(2) من كه شبهاي بسياري با نواي دف و چنگ ، راه را بر پارسايي بسته و از آن در گذشته ام ، آيا مي توانم كه حالا سر به راه شوم؟ اين چه حرفي است؟
(3) زاهد اگر از عالم رندي بي خبر است تقصيري متوجه او نيست . زيرا كار عشق وابسته به اين است كه كسي راهنمايي و هدايت شده باشد.
(4) (و) من بنده پير مغانم كه از ناداني مرا نجات داد.پير و مراد ما هر كاري بكند از روي سروري و بزرگواري و عين دوستي است.
(5) 1- تا اين زمان راه ميخانه را بدرستي نمي شناختم و گرنه پرهيز كاري ما تا اين اندازه نبود 2- راه ميخانه را تا سر حد كمال و نهايت نمي شناختم و گرنه پارسايي ما تا به اين حد نمي كشيد.
( 6)زاهد وابسته و دلبسته خودپسندي ونماز خود است و من به مستي وعجز و نياز خود دلبسته ام تا تو در اين ميان به كدام يك توجه داشته باشي .
(7) ديشب از غم و شگفتي اين مطلب خواب به چشمم راه نيافت كه حكيمي به من ايراد گرفته بود كه حافظ اگر مست باشد جاي شكوه و شكايت است.
پیام بگذارید