غزل شمارهٔ ۱۷

خانهحافظغزلیاتغزل شمارهٔ ۱۷

غزل شمارهٔ ۱۷زمان تقریبی مطالعه ≅ 1 تا 3 دقیقه

  • حافظ

سینه از آتش دل در غم جانانه بسوخت

آتشی بود در این خانه که کاشانه بسوخت

تنم از واسطه دوری دلبر بگداخت

جانم از آتش مهر رخ جانانه بسوخت

سوز دل بین که ز بس آتش اشکم دل شمع

دوش بر من ز سر مهر چو پروانه بسوخت

آشنایی نه غریب است که دلسوز من است

چون من از خویش برفتم دل بیگانه بسوخت

خرقه زهد مرا آب خرابات ببرد

خانه عقل مرا آتش میخانه بسوخت

چون پیاله دلم از توبه که کردم بشکست

همچو لاله جگرم بی می و خمخانه بسوخت

ماجرا کم کن و بازآ که مرا مردم چشم

خرقه از سر به درآورد و به شکرانه بسوخت

ترک افسانه بگو حافظ و می نوش دمی

که نخفتیم شب و شمع به افسانه بسوخت

 

 

شرح غزل

(۱)از لهیب آتشی که فراق معشوق در خانه دلم افروخته بود، کاشانه سینه ام آتش گرفت.
(۲)جسمم به خاطر دوری از دلبر گداخته و جانم از گرمی آتش محبّت او شعله ور شد.
(۳)دلسوزی و همدردی شمع را بنگر که دوش، دلش از سر مهر و از زیادی حرارت اشکم، همانندِ پروانه، به حال من سوخت.
(۴)یک نفر آشناست. غریب نیست آن کسی که سبب سوختن دل من می شود و به خاطر اینکه من از دست خویشان و نزدیکان مورد آزار قرار گرفتم، دلهای بیگانه به من رحمت آورد.
(۵)شراب، این آب خرابات، خرقه پارسایی مرا با خود بِبُرد و این آتش خمخانه کاشانه عقل مرا آتش زد.
(۶)برای ترک می، توبه کرده، پیاله شکستم و دلم هم به مانند آن پیاله شکسته شد و در سوز فراق می و میخانه جگرم همانند لاله داغدار گردید.
(۷)دست از گله و شکایت بردار و به سوی من بازگرد که سیاهی چشمم، همچنان که مُراد، از سر صوفی خطاکار خرقه به در آورده و می سوزاند بر اثر گریه پشیمانی سفید شد.
(۸)حافظ! دست از سرودن شعر بکش و پیاله یی بزن که شب گذشت و از سوز افسانه تو عمر شمع هم به پایان رسید.

درباره نویسنده:

ارسام آریاکیا
من در اصل گردآورنده در این وبسایت هستم و نویسنده نیستم !. ناطقه هنوز راه درازی برای رسیدن به هدف نهایی خود دارد .

پیام بگذارید

Search
Filter by Custom Post Type

Search
Filter by Custom Post Type