نه هر که چهره برافروخت دلبری داند
نه هر که آینه سازد سکندری داند
نه هر که طرف کله کج نهاد و تند نشست
کلاه داری و آیین سروری داند
تو بندگی چو گدایان به شرط مزد مکن
که دوست خود روش بنده پروری داند
غلام همت آن رند عافیت سوزم
که در گداصفتی کیمیاگری داند
وفا و عهد نکو باشد ار بیاموزی
وگرنه هر که تو بینی ستمگری داند
بباختم دل دیوانه و ندانستم
که آدمی بچهای شیوه پری داند
هزار نکته باریکتر ز مو این جاست
نه هر که سر بتراشد قلندری داند
مدار نقطه بینش ز خال توست مرا
که قدر گوهر یک دانه جوهری داند
به قد و چهره هر آن کس که شاه خوبان شد
جهان بگیرد اگر دادگستری داند
ز شعر دلکش حافظ کسی بود آگاه
که لطف طبع و سخن گفتن دری داند
شرح ابیات غزل
(1)نه هر كسي كه چهره خود را با آرايش گلگون كرد راه ورسم دلبري را مي داند ( و) نه هر كسي كه به روش آيينه سازي آگاه است مي تواند مانند اسكندر باشد .
(2) نه هر كه كلاه خود را كج بر سر نهاد و مغرورانه با تكّبر نشست راه و رسم سروري و بزرگي را مي داند .
(3) مثل گدايان به خاطر اجر و پاداش ، عبادت و بندگي و فرمانبرداري مكن زيرا دوست، خودش به خوبي به راه و رسم بنده نوازي و چاكر پروري آگاه است.
(4) بنده همت آن زرنگ بي پروايم كه به زندگي آرام بي اعتناست و با آنكه راه و رسم به ثروت رسيدن را مي داند ظاهري به مانند تهيدستان دارد.
(5) چه به جا و به مورد است كه وفاي به عهد و پيمان را ياد بگيري و گرنه به هر كس بنگري ، عهد شكني و ستمگري از او ساخته است.
(6) دل ديوانه را ا دست دادم ( زيرا ) نمي دانستم كه يك بچه آدميزاد كار جن و پري را با من مي كند .( يعني مرا ديوانه مي كند ) .
(7)هزار معناي ظريفتر و باريكتر از مو ، در اين مطلبنهفته است كه نه هر كسي كه موي سر خود تراشيد ، به راه ورسم و آيين قلندري آگاه و واقف است .
(8) گردش مردمك چشم من به خال صورت تو ( در اثر حركت دادن سر تو) وابسته است ، زيرا ارزش گوهر بي همتا را جواهر شناس مي داند .
(9) آنكس كه از لحاظ قد و قامت و زيبايي چهره سر آمد خوبان زمانه شد اگر به داد دل عاشقان خود برسد همه جهان را خواهد گرفت.
(10) آن كسي ريزه كاريها و محاسن شعر حافظ را در مي يابد كه اهل ذوق و ظرافت بوده و به شيوه سخن گفتن دري و و يژگيها آن آگاهي داشته باشد.
پیام بگذارید