دوش میآمد و رخساره برافروخته بود
تا کجا باز دل غمزدهای سوخته بود
رسم عاشق کشی و شیوه شهرآشوبی
جامهای بود که بر قامت او دوخته بود
جان عشاق سپند رخ خود میدانست
و آتش چهره بدین کار برافروخته بود
گر چه میگفت که زارت بکشم میدیدم
که نهانش نظری با من دلسوخته بود
کفر زلفش ره دین میزد و آن سنگین دل
در پی اش مشعلی از چهره برافروخته بود
دل بسی خون به کف آورد ولی دیده بریخت
الله الله که تلف کرد و که اندوخته بود
یار مفروش به دنیا که بسی سود نکرد
آن که یوسف به زر ناسره بفروخته بود
گفت و خوش گفت برو خرقه بسوزان حافظ
یا رب این قلب شناسی ز که آموخته بود
شرح غزل 211 از دیوان حافظ
بیت اول: دیشب با چهر ه یی گلگون و آرایش کرده می خرامید . نمی دانم با ر دیگر کجا دل گرفتار و غمدیده یی را به اتش کشیده بود.
بیت دوم: راه و رسم کشتن عاشقان و طریقه آشوبگری ، گویی به مانند جامه یی بود که برای قامت دوخته شده بود.
بیت سوم:جان عاشقان را ( برای دفع چشم زخم ) به مانند دانه های اسفند برای چهره گلگون آتشناک خود می خواست و به همین منظور آتش رخساره خود را شعله ور ساخته شده
بیت چهارم: هر چند می گفتکه تو را ، به خواری و زاری خواهم کشت اما از چشمانش می خواندم که با من رنجیده ، نظر عنایت و مدارا دارد.
بیت پنجم:زلف کافر کیش او رهزن راه دین و ایمان بود وآن سنگدل در فرار راه او از چهره خود چراغی افروخته بود.
بیت ششم:دل خون زیادی اندوخت ولی چشم به صورت خونابه اشک فرو ریخت . شگفتا که چه کسی در گرد آوری کوشیدو چه کسی به هدر داده است
بیت هفتم: دوست رابرای مال دنیا از دست مده ، زیرا آنکه یوسف را به چند پول سیاه فروخت سود چندانی نکرد .
بیت هشتم: گفت و چه خوش گفت که ای حافظ برو خرقه ریایی خود را در آتش انداز خدایا این قلب شناسی را از چه کسی فرا گرفته
پیام بگذارید