از دیده خون دل همه بر روی ما رود
بر روی ما ز دیده چه گویم چهها رود
ما در درون سینه هوایی نهفتهایم
بر باد اگر رود دل ما زان هوا رود
خورشید خاوری کند از رشک جامه چاک
گر ماه مهرپرور من در قبا رود
بر خاک راه یار نهادیم روی خویش
بر روی ما رواست اگر آشنا رود
سیل است آب دیده و هر کس که بگذرد
گر خود دلش ز سنگ بود هم ز جا رود
ما را به آب دیده شب و روز ماجراست
زان رهگذر که بر سر کویش چرا رود
حافظ به کوی میکده دایم به صدق دل
چون صوفیان صومعه دار از صفا رود
شرح غزل
یت اول: پیوسته خون دل ، از دیدگان بر وری چهره ما جاری است. چه بگویم که از دست دیدگان بر صورت ما چه می گذرد؟
بیت دوم:مادر سینه و درون دل خود میل وآرزویی پنهان کرده ایم که اگر سر ما ( روزی) بر باد رود ، به خاطر آن آرزوست
بیت سوم:آن محبوب ما پیکر نازپروده من ، قبا پوشیده خرامان بگذرد ،خورشید مشرق از حسادت جامه بر تن چاک خواهد کرد.
بیت چهارم:صورت خود را بر روی خاک راه محبوب نهادیم . روا باشد اگر آن یار آشنا پای خودرا بر روی صورت ما بگذارد .
بیت پنجم:اشک دیدگان ما به سیل می ماند . بر هر کسی که بگذرد ، اگر دل او هم چون سنگ باشد، از جای کنده و باخودمیبَرَد.
بیت ششم:ما هر شب و روز با اشک دیدگان خود کشمکش داریم که چرا این اشک روان ( بدون ما) به سر کوی محبوب می رود.
بیت هفتم:حافظ ، همانطورکه مؤمنین اهل صفه همه روزه در محل صفّه ( مجاور حرم پیامبر (ص ) جمع می شدند،ازپاکینیّت و صفای دل به کوی میکده می رود.
پیام بگذارید