بخت از دهان دوست نشانم نمیدهد
دولت خبر ز راز نهانم نمیدهد
از بهر بوسهای ز لبش جان همیدهم
اینم همیستاند و آنم نمیدهد
مردم در این فراق و در آن پرده راه نیست
یا هست و پرده دار نشانم نمیدهد
زلفش کشید باد صبا چرخ سفله بین
کان جا مجال بادوزانم نمیدهد
چندان که بر کنار چو پرگار میشدم
دوران چو نقطه ره به میانم نمیدهد
شکر به صبر دست دهد عاقبت ولی
بدعهدی زمانه زمانم نمیدهد
گفتم روم به خواب و ببینم جمال دوست
حافظ ز آه و ناله امانم نمیدهد
1- بخت و طالع مدد نمي كند كه نشاني از دهان دوست به دست آورم و دولت و اقبال همراهي نمي كند تا از آن دهان ناپيدا راز نهاني دل دوست را بشنوم .
2- براي بوسه يي از لب او جانم را فدا مي كنم ، نه جانم را مي گيرد و نه بوسه يي به من مي دهد.
3- از شوق ديدار او جانم به لب رسيدو به سراپرده او راهي نيست يا اگر هم باشد نگهبان به من نشان نميدهد.
4- دست نسيم صبا در زلف او رفت، پستي روزگار را بنگر كه به اندازه باد گذرا هم به من امكان دست يازي نمي دهد .
5- هر چه قدر چون شاخه متحرك پرگار، در كنار ددايره، در حالت سرگرداني به سرمی بردم روزگار به من اجازه ورود به داخل دايره امكان نمي دهد .
6- عاقبت با شكيبايي ، شيريني كاميابي حاصل خواهد شد اما روزگار ناسازگار فرصت و زمان براي صبر كردن به من نمي دهد .
7- با خود گفتم به خواب مي روم و در عالم خواب و خيال روي دوست را مي بينم اما از آه وناله حافظ ، مجال خواب رفتن حاصل نمي شود .
پیام بگذارید