غزل شمارهٔ ۲۳۸

خانهحافظغزلیاتغزل شمارهٔ ۲۳۸

غزل شمارهٔ ۲۳۸زمان تقریبی مطالعه ≅ 1 تا 3 دقیقه

  • حافظ

جهان بر ابروی عید از هلال وسمه کشید

هلال عید در ابروی یار باید دید

شکسته گشت چو پشت هلال قامت من

کمان ابروی یارم چو وسمه بازکشید

مگر نسیم خطت صبح در چمن بگذشت

که گل به بوی تو بر تن چو صبح جامه درید

نبود چنگ و رباب و نبید و عود که بود

گل وجود من آغشته گلاب و نبید

بیا که با تو بگویم غم ملالت دل

چرا که بی تو ندارم مجال گفت و شنید

بهای وصل تو گر جان بود خریدارم

که جنس خوب مبصر به هر چه دید خرید

چو ماه روی تو در شام زلف می‌دیدم

شبم به روی تو روشن چو روز می‌گردید

به لب رسید مرا جان و برنیامد کام

به سر رسید امید و طلب به سر نرسید

ز شوق روی تو حافظ نوشت حرفی چند

بخوان ز نظمش و در گوش کن چو مروارید

 

شرح ابیات غزل:

1.هلال عيد هويدا گشت و ديده شد به محض اينکه هلال عيد ديده شد بايد به ابروي محبوب نگاه کرد

2.مانند نسيم هنگام صبح از چمن گذشت که گل به سبب بوي تو چون صبح جامه پاره کرد و باز شد

3.چنگ و رباب و گل و نبيددردنيانبوده ولي من بودم اما طينت و سرشت من درازل يا گلاب و بادهم خمر شده است

4.بيا غم و غصه دل را به تو بگويم زيرا تو که نباشي مجال گفت و شنيد ندارم )

5.اگر بهاي ديدار تو جان من باد من اين متاع ناقابل را تقديم م يکنم زيرا وصال تو با ارزش تر از جان من است

6.ازشوق روي تو حافظ چند حرف نوشت حالا آن حرفهاي منظوم را بخوان و چون مرواريددرگوش کن

 

درباره نویسنده:

ارسام آریاکیا
من در اصل گردآورنده در این وبسایت هستم و نویسنده نیستم !. ناطقه هنوز راه درازی برای رسیدن به هدف نهایی خود دارد .

پیام بگذارید

Search
Filter by Custom Post Type

Search
Filter by Custom Post Type