زلف آشفته و خوی کرده و خندان لب و مست
پیرهن چاک و غزل خوان و صراحی در دست
نرگسش عربده جوی و لبش افسوس کنان
نیم شب دوش به بالین من آمد بنشست
سر فرا گوش من آورد به آواز حزین
گفت ای عاشق دیرینه من خوابت هست
عاشقی را که چنین باده شبگیر دهند
کافر عشق بود گر نشود باده پرست
برو ای زاهد و بر دردکشان خرده مگیر
که ندادند جز این تحفه به ما روز الست
آن چه او ریخت به پیمانه ما نوشیدیم
اگر از خمر بهشت است وگر باده مست
خنده جام می و زلف گره گیر نگار
ای بسا توبه که چون توبه حافظ بشکست
شرح غزل
(۱)با زلفهایی پریشان و چهرهِ عرق نشسته و لبی خندان، در حال مستی، و با پیراهنی یقه باز، در حالی که شیشه شرابی در دست داشت و آواز می خواند …
(۲)… (و) با چشمانی پرخاشگر و لبانی دریغ گویان، نیمه شبی به بالین من آمد و بنشست.
(۳)(آنگاه) سر به گوش من نهاده و با لحنی غمناک به من گفت ای خاطرخواه قدیمی من، خواب هم به چشمان تو می آید؟
(۴)عاشقی چون من را که چنین موهبت شبانه یی، همانند باده شبگیری نصیبش می شود اگر به پرستش و ستایش او نپردازد باری منکر عشق شده است.
(۵)ای زاهد! ما می زدگان را شماتت مکن، چرا که جز این، ارمغانی در روز ازل به ما ندادند.
(۶)ما آنچه را که دست ساقی ازلی از سهمیه ما، در پیمانه ما ریخت می نوشیم، می خواهد باده بهشتی باشد یا شراب انگوری.
(۷)چه بسیار، چهره خندانِ جامِ می و زلف تابدارِ دلداری سبب شکستن توبه، همانند توبه حافظ شده است.
پیام بگذارید