در دیر مغان آمد یارم قدحی در دست
مست از می و میخواران از نرگس مستش مست
در نعل سمند او شکل مه نو پیدا
وز قد بلند او بالای صنوبر پست
آخر به چه گویم هست از خود خبرم چون نیست
وز بهر چه گویم نیست با وی نظرم چون هست
شمع دل دمسازم بنشست چو او برخاست
و افغان ز نظربازان برخاست چو او بنشست
گر غالیه خوش بو شد در گیسوی او پیچید
ور وسمه کمانکش گشت در ابروی او پیوست
بازآی که بازآید عمر شده حافظ
هر چند که ناید باز تیری که بشد از شست
شرح غزل
(۱)(زمانی) نگار من با حال مستی، در حالی که پیمانه یی در دست داشت (سواره) به خلوت می خواران وارد و باده نوشان از حالت چشم خمارین او مست و از خود بیخود شدند.
(۲)نعل مرکبش به مانند ماه نو می درخشید و در کنار قامتِ بلند او قدِّ صنوبر نارسا بود.
(۳)(با دیدن او) در حالی که از خود بی خود و بی خبر بودم چگونه می توانستم ادّعا کنم که بر حواس خود مسلّط و در حالتِ محوِ جمال او، بگویم که از او غافلم.
(۴)در آن دم که به رقص و پایکوبی برخاست آتش دل دوستان فرو نشست و با نشستن او غریو اعتراض نظربازان بلند شد.
(۵)مُشکِ تر از همنشینی با زلف او خوشبو و وسمه از پیوستنِ با ابروان او کمان کَشِ ابروان شد.
(۶)محبوب من! دیگر بار بازآ، تا به پیکرِ حافظ جان باز آید، هر چند که تیری که از کمان در رفت بر نمی گردد.
پیام بگذارید