به جان خواجه و حق قدیم و عهد درست
که مونس دم صبحم دعای دولت توست
سرشک من که ز طوفان نوح دست برد
ز لوح سینه نیارست نقش مهر تو شست
بکن معاملهای وین دل شکسته بخر
که با شکستگی ارزد به صد هزار درست
زبان مور به آصف دراز گشت و رواست
که خواجه خاتم جم یاوه کرد و بازنجست
دلا طمع مبر از لطف بینهایت دوست
چو لاف عشق زدی سر بباز چابک و چست
به صدق کوش که خورشید زاید از نفست
که از دروغ سیه روی گشت صبح نخست
شدم ز دست تو شیدای کوه و دشت و هنوز
نمیکنی به ترحم نطاق سلسله سست
مرنج حافظ و از دلبران حفاظ مجوی
گناه باغ چه باشد چو این گیاه نرست
شرح غزل
(۱)سوگند به جان خواجه (تورانشاه) و حقّ دوستی قدیمی و پیمان استوار فیمابین که در هر بامداد کار من دعاگویی به دولت شماست.
(۲)سیل اشک من که از طوفان نوح پیشی گرفته قادر به زدودن اثر مُهر مِهر و محبتِ تو از صفحه سینه من نیست.
(۳)بیا و معامله یی کن و دل شکسته مرا به دست آور که هر چند شکسته است اما به صد هزار سکّه اصل و رایج زمان می ارزد.
(۴)زبان مور بدین سبب به روی حضرت سلیمان باز شد که این سرور انگشتری اسم اعظم را در اثر بی مبالاتی از دست داده و در پیدا کردن آن کوشا نبود.
(۵)ای دل به لطف و محبّت دوست امیدوار باش و چون با کسی ادّعای دوستی و محبّت کردی در پای آن سر بباز.
(۶)به راستی و صداقت بِگرای که خورشید بخت تو از افق آن سر خواهد زد، و از دروغ بپرهیز، که روی صبح کاذب سیاه و ادّعایش باطل شد.
(۷)من از دست تو آواره کوه و دشت (تبعید) شده ام و تو بند از پای زبانِ وساطت بر نمی داری و از راه ترحّم به نفعِ من با سخنی پا در میانی نمی کنی.
(۸)حافظ، از زیبا رویان توقّع مستوری نداشته باش که در بوستان دلبری گیاه مستوری و وفاداری از زمین نمی روید و بر باغ حَرَجی نیست.
پیام بگذارید