غزل شمارهٔ ۲۸

خانهحافظغزلیاتغزل شمارهٔ ۲۸

غزل شمارهٔ ۲۸زمان تقریبی مطالعه ≅ 1 تا 3 دقیقه

  • حافظ

به جان خواجه و حق قدیم و عهد درست

که مونس دم صبحم دعای دولت توست

سرشک من که ز طوفان نوح دست برد

ز لوح سینه نیارست نقش مهر تو شست

بکن معامله‌ای وین دل شکسته بخر

که با شکستگی ارزد به صد هزار درست

زبان مور به آصف دراز گشت و رواست

که خواجه خاتم جم یاوه کرد و بازنجست

دلا طمع مبر از لطف بی‌نهایت دوست

چو لاف عشق زدی سر بباز چابک و چست

به صدق کوش که خورشید زاید از نفست

که از دروغ سیه روی گشت صبح نخست

شدم ز دست تو شیدای کوه و دشت و هنوز

نمی‌کنی به ترحم نطاق سلسله سست

مرنج حافظ و از دلبران حفاظ مجوی

گناه باغ چه باشد چو این گیاه نرست

 

 

شرح غزل

(۱)سوگند به جان خواجه (تورانشاه) و حقّ دوستی قدیمی و پیمان استوار فیمابین که در هر بامداد کار من دعاگویی به دولت شماست.

(۲)سیل اشک من که از طوفان نوح پیشی گرفته قادر به زدودن اثر مُهر مِهر و محبتِ تو از صفحه سینه من نیست.

(۳)بیا و معامله یی کن و دل شکسته مرا به دست آور که هر چند شکسته است اما به صد هزار سکّه اصل و رایج زمان می ارزد.

(۴)زبان مور بدین سبب به روی حضرت سلیمان باز شد که این سرور انگشتری اسم اعظم را در اثر بی مبالاتی از دست داده و در پیدا کردن آن کوشا نبود.

(۵)ای دل به لطف و محبّت دوست امیدوار باش و چون با کسی ادّعای دوستی و محبّت کردی در پای آن سر بباز.

(۶)به راستی و صداقت بِگرای که خورشید بخت تو از افق آن سر خواهد زد، و از دروغ بپرهیز، که روی صبح کاذب سیاه و ادّعایش باطل شد.

(۷)من از دست تو آواره کوه و دشت (تبعید) شده ام و تو بند از پای زبانِ وساطت بر نمی داری و از راه ترحّم به نفعِ من با سخنی پا در میانی نمی کنی.

(۸)حافظ، از زیبا رویان توقّع مستوری نداشته باش که در بوستان دلبری گیاه مستوری و وفاداری از زمین نمی روید و بر باغ حَرَجی نیست.

 

درباره نویسنده:

ارسام آریاکیا
من در اصل گردآورنده در این وبسایت هستم و نویسنده نیستم !. ناطقه هنوز راه درازی برای رسیدن به هدف نهایی خود دارد .

پیام بگذارید

Search
Filter by Custom Post Type

Search
Filter by Custom Post Type