در عهد پادشاه خطابخش جرم پوش
حافظ قرابه کش شد و مفتی پیاله نوش
صوفی ز کنج صومعه با پای خم نشست
تا دید محتسب که سبو میکشد به دوش
احوال شیخ و قاضی و شرب الیهودشان
کردم سؤال صبحدم از پیر می فروش
گفتا نه گفتنیست سخن گر چه محرمی
درکش زبان و پرده نگه دار و می بنوش
ساقی بهار میرسد و وجه مینماند
فکری بکن که خون دل آمد ز غم به جوش
عشق است و مفلسی و جوانی و نوبهار
عذرم پذیر و جرم به ذیل کرم بپوش
تا چند همچو شمع زبان آوری کنی
پروانه مراد رسید ای محب خموش
ای پادشاه صورت و معنی که مثل تو
نادیده هیچ دیده و نشنیده هیچ گوش
چندان بمان که خرقه ازرق کند قبول
بخت جوانت از فلک پیر ژنده پوش
شرح ابیات غزل :
بیت اول: در زمان پادشاهی که کارهای خلاف را بخشیده و گناهان را می پوشاند، حافظ قرابه شراب را به دوش می کشد و فقیه، پیاله باده می نوشد. (حافظ قرابه قرابه شراب می نوشد و فقیه پیاله پیاله).
بیت دوم: صوفی، وقتی مشاهده کرد که پاسبان شرع کوزه شراب را به دوش می کشد، از کنج خانقاه خود به در آمده در میخانه به پای خُم مقیم شد .
بیت سوم:بامدادان از پیر می فروش چگونگی حال شیخ و قاضی و باده نوشی پنهانی آن ها را پرسید
بیت چهارم:گفت، هرچند تو راز داری اما این سخن نگفتنی است . خاموش و راز نگهدار باش و می بنوش .
بیت پنجم:ساقی، بهار فرا می رسد و پولی (برای خرید شراب) باقی نمانده است. چاره یی بیندیش که از شدّت اندوه، خون در دلم (به مانند شراب در خُم) به جوش آمده است .
بیت ششم:در بحبوحه عشق و جوانی و بی چیزی، بهار فرا رسیده است. عذر مرا بپذیر و دامنِ کرم خود را بر روی تقصیر و خطای من بکش .
بیت هفتم:تا به کی مانند شمع زبان درازی و افشاگری می کنی؟ ای عاشق، اجازه کامروایی رسیده خاموش باش.
بیت هشتم: ای پادشاه ظاهر و باطن که به مانند تو هیچ دیده ندیده و هیچ گوش نشنیده است
بیت نهم:آنقدر باقی باش که بخت جوان تو از دست فلک پیر ژنده پوش، خرقه کبود پذیرفته و جانشین آن گردد .
پیام بگذارید