مجمع خوبی و لطف است عذار چو مهش
لیکنش مهر و وفا نیست خدایا بدهش
دلبرم شاهد و طفل است و به بازی روزی
بکشد زارم و در شرع نباشد گنهش
من همان به که از او نیک نگه دارم دل
که بد و نیک ندیدهست و ندارد نگهش
بوی شیر از لب همچون شکرش میآید
گر چه خون میچکد از شیوه چشم سیهش
چارده ساله بتی چابک شیرین دارم
که به جان حلقه به گوش است مه چاردهش
از پی آن گل نورسته دل ما یا رب
خود کجا شد که ندیدیم در این چند گهش
یار دلدار من ار قلب بدین سان شکند
ببرد زود به جانداری خود پادشهش
جان به شکرانه کنم صرف گر آن دانه در
صدف سینه حافظ بود آرامگهش
شرح ابیات غزل :
بیت اول: چهره همانند ماه او جایگاه همه زیبایی ها و مهربانی هاست اما مهر و وفا ندارد. خدایا به او عطا کن .
بیت دوم: محبوب من نوجوانی خوبروست که روزی از سر شوخی مرا خواهد کشت و شرعاً گناهی بر او وارد نیست .
بیت سوم: سزاوار است که دل به او نسپارم زیرا این بی تجربه، نیک و بد روزگار را ندیده و نمی تواند دل را نگهداری کند .
بیت چهارم: هرچند روشِ چشم سیاه او خونریزی (و عاشق کشی) است (اما) هنوز بوی شیر از لبهای شیرین او می آید .
بیت پنجم:محبوب چهارده ساله زرنگ شیرین حرکاتی دارم که ماه شب چهارده از دل و جان غلام حلقه به گوش اوست .
بیت ششم:خدایا، دل ما به دنبال آن گل نورسته به کجا رفته که چندی است از او خبری نداریم .
بیت هفتم: یارِ پُر دل من اگر با چنین جرأتی قلب ها را می شکند، زود باشد که پادشاه او را برای حفظ جان خود بگُمارد .
بیت هشتم:اگر آن مروارید یکتا صدف سینه حافظ را جایگاه خود قرار دهد، جان را به نشانه سپاسگذاری در راهش فدا خواهم
پیام بگذارید