غزل شمارهٔ ۲۹

خانهحافظغزلیاتغزل شمارهٔ ۲۹

غزل شمارهٔ ۲۹زمان تقریبی مطالعه ≅ 1 تا 3 دقیقه

  • حافظ

ما را ز خیال تو چه پروای شراب است

خم گو سر خود گیر که خمخانه خراب است

گر خمر بهشت است بریزید که بی دوست

هر شربت عذبم که دهی عین عذاب است

افسوس که شد دلبر و در دیده گریان

تحریر خیال خط او نقش بر آب است

بیدار شو ای دیده که ایمن نتوان بود

زین سیل دمادم که در این منزل خواب است

معشوق عیان می‌گذرد بر تو ولیکن

اغیار همی‌بیند از آن بسته نقاب است

گل بر رخ رنگین تو تا لطف عرق دید

در آتش شوق از غم دل غرق گلاب است

سبز است در و دشت بیا تا نگذاریم

دست از سر آبی که جهان جمله سراب است

در کنج دماغم مطلب جای نصیحت

کاین گوشه پر از زمزمه چنگ و رباب است

حافظ چه شد ار عاشق و رند است و نظرباز

بس طور عجب لازم ایام شباب است

 

 

 

شرح غزل

1.ما از خیال تو رغبتی به شراب نداریم ؛ خم را بگو به فکر خود باشد زیرا خمخانه خراب است.

2. اگر شراب بهشتی است، آن را بریزید، زیرا هر شربت گوارایی که بی دوست به من بدهید برای من عذاب واقعی است.

3.افسوس که دلبر رفت و نقش کردن تصویرخیالی خط چهره او در چشم گریان، نقش بر آب است.

4.ای چشم از خواب بیدارشو،زیرا با این سیل که دم به دم به این منزلگاه خواب می آید، امنیت وجود ندارد.

5.معشوق آشکارا از برابر تو می گذرد؛ اما چون مردم بیگانه را می بیند نقاب از چهره بر نمی دارد.

6.همینکه گل زیبایی دانه های عرق را بر گونه سرخ تو دید ؛ از غصه در آتش حسد افتاد و در گلاب غرق شد.

7.کوه و دشت سبز است ، بیا تا از سرآبی دست بر نداریم ، زیرا که جهان تماماً سراب فریبنده ای است.

8.در گوشه دماغ من جایی برای پند و اندرز جست وجو مکن؛ زیرا این حجره از زمزمه چنگ و رباب پر است.

9.چه اهمیتی دارد که حافظ عاشق و لاابالی و زیبا پسند باشند؛ حالات شگفت آور بسیاری لازمه ایام جوانی است.

درباره نویسنده:

ارسام آریاکیا
من در اصل گردآورنده در این وبسایت هستم و نویسنده نیستم !. ناطقه هنوز راه درازی برای رسیدن به هدف نهایی خود دارد .

پیام بگذارید

Search
Filter by Custom Post Type

Search
Filter by Custom Post Type