زلف بر باد مده تا ندهی بر بادم
ناز بنیاد مکن تا نکنی بنیادم
می مخور با همه کس تا نخورم خون جگر
سر مکش تا نکشد سر به فلک فریادم
زلف را حلقه مکن تا نکنی دربندم
طره را تاب مده تا ندهی بر بادم
یار بیگانه مشو تا نبری از خویشم
غم اغیار مخور تا نکنی ناشادم
رخ برافروز که فارغ کنی از برگ گلم
قد برافراز که از سرو کنی آزادم
شمع هر جمع مشو ور نه بسوزی ما را
یاد هر قوم مکن تا نروی از یادم
شهره شهر مشو تا ننهم سر در کوه
شور شیرین منما تا نکنی فرهادم
رحم کن بر من مسکین و به فریادم رس
تا به خاک در آصف نرسد فریادم
حافظ از جور تو حاشا که بگرداند روی
من از آن روز که دربند توام آزادم
شرح ابیات غزل :
- با دیگران به باده نوشی منشین تا خون به جگرنشوم و سرکشی مکن تا ناله و فریادم به آسمان نرسد .
- گیسوان را چین و شکن مده تا دل مرا در حلقه های آن به بند نیفکنی و رخساره را میارا تا هستی مرا به باد ندهی .
- با بیگانگان دوست مشو تا مرا از خود به در نکنی، غمخوار بیگانگان مباش تا دل آزرده نشوم .
- چهره را بیارای و بپاخیز تا از برگ گل و تماشای سرو بی نیاز شوم .
- انگشت نمای هر مجلس مشو وگرنه مرا در آتش حسادت می سوزانی و از دیگران سخن مگو تا آزرده خاطر نشوم .
- خود را زبانزد مردم شهر مساز تا سر به کوه و بیابان نگذارم و مانند شیرین شورانگیزی مکن تا مرا مانند فرهاد بی قرار نکنی .
- بر من بی نوا رحم کن و به دادم برس تا فریاد دادخواهی من به خاک درگاه وزیر نرسد .
- محال است که حافظ، روی از درگاه تو به خاطر جور و ستمت بگرداند . من از روزی که به محبّت تو پای بند و اسیر عشق تو شده ام خود را آزاد می دانم .
پیام بگذارید