غزل شمارهٔ ۳۱۷ به همراه معنی ابیات غزل

خانهحافظغزلیاتغزل شمارهٔ ۳۱۷ به همراه معنی ابیات غزل

غزل شمارهٔ ۳۱۷ به همراه معنی ابیات غزلزمان تقریبی مطالعه ≅ 1 تا 3 دقیقه

  • حافظ

فاش می‌گویم و از گفته خود دلشادم

بنده عشقم و از هر دو جهان آزادم

طایر گلشن قدسم چه دهم شرح فراق

که در این دامگه حادثه چون افتادم

من ملک بودم و فردوس برین جایم بود

آدم آورد در این دیر خراب آبادم

سایه طوبی و دلجویی حور و لب حوض

به هوای سر کوی تو برفت از یادم

نیست بر لوح دلم جز الف قامت دوست

چه کنم حرف دگر یاد نداد استادم

کوکب بخت مرا هیچ منجم نشناخت

یا رب از مادر گیتی به چه طالع زادم

تا شدم حلقه به گوش در میخانه عشق

هر دم آید غمی از نو به مبارک بادم

می خورد خون دلم مردمک دیده سزاست

که چرا دل به جگرگوشه مردم دادم

پاک کن چهره حافظ به سر زلف ز اشک

ور نه این سیل دمادم ببرد بنیادم

 

شرح ابیات غزل :

1) آشکارا می گویم و به گفته خود می بالم، من غلام و بنده عشقم و این بندگی مرا از دنیا و آخرت فارغ و آزاد کرده است …

2) من پرنده باغ بهشتم، نمی دانم چگونه شرح دور افتادن خود را از آنجا و افتادن در این دامی که دست حادثه در راهم گسترده بود بیان کنم …

3) من فرشته بودم و جایم در بهشت اعلی بود. آدم مرا به این دنیای خراب آباد آورد …

4) (و) سایه درخت طوبی و دلبری حوریّه های بهشتی و لب حوض کوثر را همگی به خاطر عشق و وصال تو از یاد بردم .

5) (و در حال حاضر) جز تصویر اَلِفِ قامت یار (معشوق ازلی) بر لوح ضمیرم نقش دیگری نیست . چه می شود کرد، استاد ازل جز این، حرف دیگری به من یاد نداد .

6) هیچ منجمی ستاره اقبال مرا نشناخت. خدایا من با چه سرنوشتی از مادر روزگار زائیده شدم ؟

7) از آن زمان که غلام حلقه به گوش دَرِ میخانه عشق شدم هر لحظه غمی تازه به مبارکباد من می آید .

8) بدان سبب مردمکهای دیده، خون دل مرا می خورند و سزاوار این رنجند که چرا دل به جگرگوشه مردم بستم .

9) با سرِ زلف، اشک را از چهره حافظ پاک کن وگرنه این سیل پی در پی اساس هستی مرا با خود خواهد برد .

درباره نویسنده:

ارسام آریاکیا
من در اصل گردآورنده در این وبسایت هستم و نویسنده نیستم !. ناطقه هنوز راه درازی برای رسیدن به هدف نهایی خود دارد .

پیام بگذارید

Search
Filter by Custom Post Type

Search
Filter by Custom Post Type