غزل شمارهٔ ۳۱۸ به همراه معنی ابیات غزل

خانهحافظغزلیاتغزل شمارهٔ ۳۱۸ به همراه معنی ابیات غزل

غزل شمارهٔ ۳۱۸ به همراه معنی ابیات غزلزمان تقریبی مطالعه ≅ 1 تا 3 دقیقه

  • حافظ

مرا می‌بینی و هر دم زیادت می‌کنی دردم

تو را می‌بینم و میلم زیادت می‌شود هر دم

به سامانم نمی‌پرسی نمی‌دانم چه سر داری

به درمانم نمی‌کوشی نمی‌دانی مگر دردم

نه راه است این که بگذاری مرا بر خاک و بگریزی

گذاری آر و بازم پرس تا خاک رهت گردم

ندارم دستت از دامن بجز در خاک و آن دم هم

که بر خاکم روان گردی بگیرد دامنت گردم

فرورفت از غم عشقت دمم دم می‌دهی تا کی

دمار از من برآوردی نمی‌گویی برآوردم

شبی دل را به تاریکی ز زلفت باز می‌جستم

رخت می‌دیدم و جامی هلالی باز می‌خوردم

کشیدم در برت ناگاه و شد در تاب گیسویت

نهادم بر لبت لب را و جان و دل فدا کردم

تو خوش می‌باش با حافظ برو گو خصم جان می‌ده

چو گرمی از تو می‌بینم چه باک از خصم دم سردم

 

شرح ابیات غزل :

1.مرا میبینی و هر لحظه درد مرا بیشتر می کنی، تورا می بینم و هرلحظه میلم به تو بیشتر می شود .

2.از سر و سامان من پرسش نمی کنی (آنطور که سزاوار است حالم را جویا نمی شوی) نمی دانم در سرت چه می گذرد، در فکر بهبود حالم نیستی مگر از درد من بی خبری .

3.این روش درستی نیست که مرا بر خاک جای گذاشته و از من روی برتابی. برسر من گذر کن و حالم را باز پرس تا مثل خاک در زیر پایت فروتنی کنم .

4.دست از دامنت برنمیدارم مگر وقتی که در خاک رفته باشم و در همان حال هم اگر بر سر خاک من گذر کنی، خاک گورم دامنت را خواهد گرفت .

5.از غم عشق تو نفسم بند آمده، تاکی مرا فریب می دهی؟ دمار از روزگار من برآوردی و به روی خود نمی آوری .

6.شبی (در عالم خیال) در تاریکی، در زلفت بدنبال دل خود می گشتم، چهره تو در نظرم مجسم می شد و از جامی هلالی وار باده می نوشیدم …

7.… ناگاه در آغوشت کشیدم و گیسوانت به پیچ و تاب افتاد، لب بر لبت نهادم و دل و جان را فدایت کردم .

8.تو با حافظ مهربان و خوب باش و دشمن را بگو که برو و از حسادت بمیر. چون از تو محبت میبینم از دشمن بد زبان باکی ندارم .

درباره نویسنده:

ارسام آریاکیا
من در اصل گردآورنده در این وبسایت هستم و نویسنده نیستم !. ناطقه هنوز راه درازی برای رسیدن به هدف نهایی خود دارد .

پیام بگذارید

Search
Filter by Custom Post Type

Search
Filter by Custom Post Type