گر چه افتاد ز زلفش گرهی در کارم
همچنان چشم گشاد از کرمش میدارم
به طرب حمل مکن سرخی رویم که چو جام
خون دل عکس برون میدهد از رخسارم
پرده مطربم از دست برون خواهد برد
آه اگر زان که در این پرده نباشد بارم
پاسبان حرم دل شدهام شب همه شب
تا در این پرده جز اندیشه او نگذارم
منم آن شاعر ساحر که به افسون سخن
از نی کلک همه قند و شکر میبارم
دیده بخت به افسانه او شد در خواب
کو نسیمی ز عنایت که کند بیدارم
چون تو را در گذر ای یار نمییارم دید
با که گویم که بگوید سخنی با یارم
دوش میگفت که حافظ همه روی است و ریا
بجز از خاک درش با که بود بازارم
شرح ابیات غزل :
1) هر چند از شِکَنِ زلفش فروبستگی و گرفتاری در کارم پدید آمده با این همه از بزرگواری او انتظار گشایش آن را دارم .
2) مپندار که سرخی چهره من بر اثر شادمانی است . زیرا به مانند جام شراب تصویر خونین دلم به صورتم می افتد .
3) آهنگ رامشگران، دل مرا از دست بُرده و مرا از خود بی خود می سازد وای بر من اگر اجازه ورود به سراپرده آنها و بیان رازآمیزشان نداشته باشم .
4) سراسر شب و در همه شب ها به نگهبانی سراپرده دل مشغولم تا نگذارم به غیر از اندیشه او خاطره دیگری در آن راه یابد .
5) من آن شاعر افسون گری هستم که با سِحرِ کلام خود پیوسته از نیِ خامه ام قند و شکر می بارد .
6) با صد امید در این بیابان قدم نهادیم. ای آنکه راهنمای دل گمگشته و سرگردان منی مرا فراموش و رها مکن .
7) دیدگان بخت من با قصه پردازی او به خواب رفته، کجاست آن نسیم مرحمت و توجّهی که آن را از هم گشوده و بخت مرا از خواب بیدار کند .
8) چون او را در هیچ گذر و معبری نمی توانم ببینم (و بنابراین پیام نسیم صبا هم به گوشش نمیرسد) پیامم را با که بگویم که بتواند به گوش دلدارم برساند .
9) دیشب می گفت که حافظ دو رو و متظاهر است ، به غیر از خاک آستانه او رویِ من با چه کس دیگری سر و کار دارد .
پیام بگذارید