من که باشم که بر آن خاطر عاطر گذرم
لطفها میکنی ای خاک درت تاج سرم
دلبرا بنده نوازیت که آموخت بگو
که من این ظن به رقیبان تو هرگز نبرم
همتم بدرقه راه کن ای طایر قدس
که دراز است ره مقصد و من نوسفرم
ای نسیم سحری بندگی من برسان
که فراموش مکن وقت دعای سحرم
خرم آن روز کز این مرحله بربندم بار
و از سر کوی تو پرسند رفیقان خبرم
حافظا شاید اگر در طلب گوهر وصل
دیده دریا کنم از اشک و در او غوطه خورم
پایه نظم بلند است و جهان گیر بگو
تا کند پادشه بحر دهان پرگهرم
شرح ابیات شعر :
1) من آن قدر و منزلت ندارم که در ضمیر عطرآگین و خاطره تو گذر کنم (و) ای کسی که خاک درگاهت به مانند تاج سر من است، تو در حق من بسیار لطف داری .
2) ای عزیز به من بگو چه کسی به تو اینگونه بنده نوازی آموخته است ؟ چرا که من هرگز گمان ندارم که مدّعیان و بدخواهان تو چنین کاری را کرده باشند !
3) ای پرنده بهشتی، توجه و عنایت خود را به نگهبانیِ راهِ من، بگمار زیرا این راهی بس دراز است و من در کار سیر و سفر تازه کارم .
4) الف : ای باد سحری، مراتب چاکری مرا (به آن محبوب) برسان (و بگو) که هرگز از تأثیر دعای سحرگاهان مرا از یاد نبرد .
ب : ای نسیم سحری مراتب چاکری مرا (به آن محبوب) برسان (و بگو) که هرگز از تأثیر دعای سحرگاهی من غافل نباشد .
5) خوشا آن روزی که از این منزلگاه بار سفر بربندم تا (پس از آن) دوستانم! سراغ مرا از سر کوی تو بگیرند .
6) حافظا ! چه به جاست اگر برای دسترسی به گوهر دیدار، دیده را از اشک چون دریا کرده و در آن غوطه ور شوم .
7) مقام و مرتبت شعر بر اساس والایی نهاده شده و فراگیر است. شعر بگو تا پادشاه دریا (= هرمز) دهانم را پر از مروارید کند .
پیام بگذارید