چرا نه در پی عزم دیار خود باشم
چرا نه خاک سر کوی یار خود باشم
غم غریبی و غربت چو بر نمیتابم
به شهر خود روم و شهریار خود باشم
ز محرمان سراپرده وصال شوم
ز بندگان خداوندگار خود باشم
چو کار عمر نه پیداست باری آن اولی
که روز واقعه پیش نگار خود باشم
ز دست بخت گران خواب و کار بیسامان
گرم بود گلهای رازدار خود باشم
همیشه پیشه من عاشقی و رندی بود
دگر بکوشم و مشغول کار خود باشم
بود که لطف ازل رهنمون شود حافظ
وگرنه تا به ابد شرمسار خود باشم
شرح ابیات شعر :
۱) چرا درصدد رفتن به شهر خود نباشم؟ چرا چون خاک سرِ کوی یار در سر کویش جا نداشته باشم ؟
۲) چون نمی توانم اندوه دوری از وطن را تحمل کنم به شهر خود می روم و صاحب اختیار خود می شوم .
۳) (و در آنجا) در ردیف راز داران حَرَم وصال یار و چاکران پادشاه خود قرار خواهم گرفت .
۴) چون مدّت زمان زندگی بر ما روشن نیست باری بهتر آن است که به هنگام فرا رسیدن مرگ پیش محبوب خود باشم .
۵) (و) اگر گله و شکایتی از دست بخت خفته و کار بی سرانجام خود دارم در دل نهاده به کسی ابراز نکنم .
۶) تا به حال پیوسته کار من عاشقی و لاابالی گری بوده است. ازاین به بعد کوشش خواهم کرد که به کار و زندگی خود مشغول و سر به راه شوم .
۷) حافظ، امیدوارم که لطف و عنایت خداوندی راهگشای کار من باشد و گرنه از آنچه تا به حال کرده ام در نزد خود شرمنده و خجل خواهم بود .
پیام بگذارید