دیده دریا کنم و صبر به صحرا فکنم
و اندر این کار دل خویش به دریا فکنم
از دل تنگ گنهکار برآرم آهی
کآتش اندر گنه آدم و حوا فکنم
مایه خوشدلی آن جاست که دلدار آن جاست
میکنم جهد که خود را مگر آن جا فکنم
بگشا بند قبا ای مه خورشیدکلاه
تا چو زلفت سر سودازده در پا فکنم
خوردهام تیر فلک باده بده تا سرمست
عقده دربند کمر ترکش جوزا فکنم
جرعه جام بر این تخت روان افشانم
غلغل چنگ در این گنبد مینا فکنم
حافظا تکیه بر ایام چو سهو است و خطا
من چرا عشرت امروز به فردا فکنم
شرح ابیات غزل :
1) از گریه، دیده را به مانند دریا درمی آورم و صبر را به دور می افکنم و در کار افشاگریِ عشق، شجاعانه دل به دریا می زنم .
2) از دل غمگین و به گناه آلوده خود چنان آهی برمی کشم که در گناه آدم و حوّا آتش افکنده شده و فراموش شوند .
3) انگیزه شادی در جایی است که معشوق در آنجاست و من کوشش می کنم که شاید خود را به آنجا برسانم .
4) ای ماهی که از خورشید، کلاهی بر سر داری، بند روبنده خود را باز کن تا همان سان که سر زلفهای درازت به پشت پایت می رسد من هم سر پر شور و شیدای خود را پیش پای تو بیفکنم .
5) از سوی آسمان هدف تیر قرار گرفته ام . شراب بده تا سرمستانه در بند ریسمان کیسه تیردانی که ستاره جوزا به کمر بسته گره بزنم ( و دَرِ کیسه تیردان او را ببندم ) .
6) (آنگاه) جرعه یی از جام شراب خود را بر زمین که به مانند تخت روانی است ریخته و صدای همهمه مانند چنگ خود را به گوش این گنبد کبود آسمان برسانم .
7) حافظ، از آنجایی که اعتماد بر روزگار و عمر اشتباه است چرا من شادی و خوشگذرانی امروز را به فردا موکول کنم .
پیام بگذارید