غزل شمارهٔ ۳۵

خانهحافظغزلیاتغزل شمارهٔ ۳۵

غزل شمارهٔ ۳۵زمان تقریبی مطالعه ≅ 1 تا 3 دقیقه

  • حافظ

برو به کار خود ای واعظ این چه فریادست

مرا فتاد دل از ره تو را چه افتادست

میان او که خدا آفریده است از هیچ

دقیقه‌ایست که هیچ آفریده نگشادست

به کام تا نرساند مرا لبش چون نای

نصیحت همه عالم به گوش من بادست

گدای کوی تو از هشت خلد مستغنیست

اسیر عشق تو از هر دو عالم آزادست

اگر چه مستی عشقم خراب کرد ولی

اساس هستی من زان خراب آبادست

دلا منال ز بیداد و جور یار که یار

تو را نصیب همین کرد و این از آن دادست

برو فسانه مخوان و فسون مدم حافظ

کز این فسانه و افسون مرا بسی یادست

 

 

شرح عزل

 ١ -اى واعظ،پى كار خود برو،اين چه فرياد است كه به راه انداخته‌اى؟من،دل از دست داده‌ام،تورا چه شده است؟

 ٢ -كمر او كه گويى خداوند آن را از هيچ آفريده،رمزى است كه هيچ آفريده‌اى به آن پى نبرده و گره رمز را نگشوده است.[اغراق لطيف شاعرانه‌اى است در توصيف باريكى كمر يار.كمر او آن قدرباريك است كه گويى خدا آن را از هيچ آفريده است.جناس زيباى كلمه‌ى«آفريده»نيز شايان توجه‌است.آفريده در مصراع اول فعل است و در مصراع دوم صفت.]

 ٣ -تا لب او،مرا مانند ناى به آرزو نرساند،نصيحت تمامى مردم در گوش من مثل باد بى‌اثر است.

[به اين تصوير عينى نظر دارد كه براى نواختن نى آن را بر لب مى‌نهند.گويى نوازنده،نى را مى‌بوسد.

از اين تصوير براى بيان آرزوى خود(يعنى بوسه بر لب‌هاى يار)سود جسته است.]

 ۴ -گداى كوى تو از هشت بهشت بى‌نياز و اسير عشق تو از هر دو عالم آزاد است.

5 -اگر چه مستى حاصل از شراب عشق،مرا از خود بى‌خود و وجودم را ويران كرده ولى پايه‌ى‌

هستى واقعى و پايدار من از همين مستى و خرابى است.[تعبير عرفانى بيت اين است كه شراب‌عشق،وجود نفسانى مرا ويران كرده و به من هستى جاويدان بخشيده است.هرگز نميرد آن كه دلش‌زنده شد به عشق!بين خرابى و آباد و آباد شدن از خرابى،رابطه‌ى پارادوكس برقرار است.يعنى جمع‌كردن دو موضوع متضاد با يكديگر و نسبت دادن آن دو به هم.]

۶ -اى دل،از بيداد و ستم يار شكوه مكن؛زيرا كه او همين را لايق تو دانسته و هر چه او بخواهد و انجام دهد،عين عدل و داد است!

7-اى حافظ،برو و افسانه و افسون براى من مخوان،كه من از اين افسانه‌ها و نيرنگ‌ها بسيار به‌ ياد دارم.[فسون دميدن،يعنى خواندن وردهاى مخصوص جادوگرى و دميدن آن بر شخص مورد نظربراى جادو كردن و فريفتن او.افسانه خواندن هم به كنايه يعنى فريفتن مخاطب.با سخنان بى‌اساس‌به طور كلى معشوق،در قبال سخنان شاعر در شش بيت نخست،به او پاسخ مى‌دهد كه اين سخنان‌در حال ما تأثيرى ندارد.براى من قصّه و افسانه مخوان!]

درباره نویسنده:

ارسام آریاکیا
من در اصل گردآورنده در این وبسایت هستم و نویسنده نیستم !. ناطقه هنوز راه درازی برای رسیدن به هدف نهایی خود دارد .

پیام بگذارید

Search
Filter by Custom Post Type

Search
Filter by Custom Post Type