به مژگان سیه کردی هزاران رخنه در دینم
بیا کز چشم بیمارت هزاران درد برچینم
الا ای همنشین دل که یارانت برفت از یاد
مرا روزی مباد آن دم که بی یاد تو بنشینم
جهان پیر است و بیبنیاد از این فرهادکش فریاد
که کرد افسون و نیرنگش ملول از جان شیرینم
ز تاب آتش دوری شدم غرق عرق چون گل
بیار ای باد شبگیری نسیمی زان عرق چینم
جهان فانی و باقی فدای شاهد و ساقی
که سلطانی عالم را طفیل عشق میبینم
اگر بر جای من غیری گزیند دوست حاکم اوست
حرامم باد اگر من جان به جای دوست بگزینم
صباح الخیر زد بلبل کجایی ساقیا برخیز
که غوغا میکند در سر خیال خواب دوشینم
شب رحلت هم از بستر روم در قصر حورالعین
اگر در وقت جان دادن تو باشی شمع بالینم
حدیث آرزومندی که در این نامه ثبت افتاد
همانا بیغلط باشد که حافظ داد تلقینم
شرح ابیات غزل :
1) با تیر های مژگان و به تعداد آن ها، هزاران شکاف در دیوار محکم دین و ایمان من ایجادکردی. بیا تا ( به شکرانه این کار ) بلا گردان چشم های بیمار تو بشوم .
2) هان ای همدم من که دوستانت را از یاد برده یی خدا کند آن روز که من هم تو را فراموش کرده و از یادت غافل شوم، آن روز نیاید .
3) دنیا کهنه و پیر و سست بنیاد است . فریاد از دست این کُشنده فرهاد که نیرنگ هایش دل مرا از جان شیرین خود به تنگ آورده است .
4) از گرمای آتش فراق به مانند گل ( در گلاب گیری ) غرق عرق شده ام. ای باد سحری، نسیمی از آن سرپوش عرق گیر به سوی من آر .
5) این دنیا و آن دنیا، هر دو فدای سر معشوق زیباروی و ساقی و باده باد که من پادشاهی جهان را وابسته وجود عشق می دانم .
6) اگر دوست به جای من، دیگری را برگزیند صاحب اختیار است ولی اگر من به جای دوست جان خود را هم انتخاب کنم، حرامم باشد .
7) بلبل صبح به خیر گفت، ساقی کجایی؟ برخیز که رویدادهای در خواب شب پیش در سرم غوغا به راه انداخته است .
8) در شب مرگ، اگر به هنگام جان دادنم چون شمعی بر سر بالینم نورافشانی کنی از بستر مرگ یک راست به کاخ حوریان زیباروی بهشتی خواهم رفت .
9) حکایت اشتیاق و آرزوهایی که در این دفتر نگاشته شد تمامی درست است چرا که اینها را حافظ به من آموخته است .
پیام بگذارید