در خرابات مغان نور خدا میبینم
این عجب بین که چه نوری ز کجا میبینم
جلوه بر من مفروش ای ملک الحاج که تو
خانه میبینی و من خانه خدا میبینم
خواهم از زلف بتان نافه گشایی کردن
فکر دور است همانا که خطا میبینم
سوز دل اشک روان آه سحر ناله شب
این همه از نظر لطف شما میبینم
هر دم از روی تو نقشی زندم راه خیال
با که گویم که در این پرده چهها میبینم
کس ندیدهست ز مشک ختن و نافه چین
آن چه من هر سحر از باد صبا میبینم
دوستان عیب نظربازی حافظ مکنید
که من او را ز محبان شما میبینم
شرح ابیات غزل :
- در میخانه موبدان زرتشتی نور خدا و فرّه ایزدی را حسّ می کنم این شگفتی را بنگر که چه نوری را از چه جایی مشاهده می کنم .
- ای امیر حاجیان برای من خودنمایی مکن زیرا تو خانه خدا را می بینی و من خدای صاحب خانه را.
- دلم می خواهد گره زلف زیبارویان را بگشایم تا بوی خوش آن پراکنده شود . این فکر محالی است و در اشتباهم .
- سوز و گداز و هیجان دل به همراه اشک جاری و آه سحری و ناله و فغان شبانگاهی، همه این ها را به حساب لطف شما ( که غم عشق خود را به من ارزانی داشتید ) می گذارم .
- هر لحظه تصویر تازه یی از چهره تو، راهزن خیال من شده و آن را به خود مشغول می دارد. با چه کسی بگویم که در پرده خیال چه تصویرهایی می بینم .
- آن بوی خوشی را که از نسیم سحری ( که از سوی کوی دوست می وزد ) به مشامم می رسد، هیچ کس از مشک و نافه آهوی صحرای ختن و چین نبوییده است .
- ای دوستان بر عشقبازی و جمال پرستی حافظ خرده مگیرید زیرا من او را از دوستداران شما می دانم .
پیام بگذارید