سرم خوش است و به بانگ بلند میگویم
که من نسیم حیات از پیاله میجویم
عبوس زهد به وجه خمار ننشیند
مرید خرقه دردی کشان خوش خویم
شدم فسانه به سرگشتگی و ابروی دوست
کشید در خم چوگان خویش چون گویم
گرم نه پیر مغان در به روی بگشاید
کدام در بزنم چاره از کجا جویم
مکن در این چمنم سرزنش به خودرویی
چنان که پرورشم میدهند میرویم
تو خانقاه و خرابات در میانه مبین
خدا گواه که هر جا که هست با اویم
غبار راه طلب کیمیای بهروزیست
غلام دولت آن خاک عنبرین بویم
ز شوق نرگس مست بلندبالایی
چو لاله با قدح افتاده بر لب جویم
بیار می که به فتوی حافظ از دل پاک
غبار زرق به فیض قدح فروشویم
شرح ابیات غزل :
1) سر مستم و با صدای بلند می گویم که من دَمِ خوش زندگی را از لب پیمانه شراب جسته و بدست می آورم .
2) حالت تروشرویی ناشی از زهد (که در چهره زاهد نمودار است)، در چهرهِ می زده پدیدار نمی شود، (از این رو) من مرید و هوادار گروه میخواران مستمند و دُردنوشان گشاده رویم .
3) از آن که گیسوان محبوب، مرا مانند گوی، در خَمِ چوگان خود گرفت به سرگردانی مشهور شدم .4) اگر پیر میکده در برویم باز نکند دَرِ چه کس دیگری را بزنم و برای چاره جوییِ کار خود به کجا بروم؟
5) چنین مپندار و سرزنشم مکن که چون گُلی خودرو و خودسر در این چمن (دنیا) روئیده ایم . (زیرا) همانطور که مربّیان مرا می پرورند رشد می کنم .
6) تو درباره من به خانقاه صوفیان و خرابات مغان کار نداشته باش . خدا شاهد است که هرجا او هست من هم همانجا با او هستم .
7) گَـردِ راه سلــوک و طلب معرفت اکسیر بهروزی و خوشبختی است و من بنده درگاه آن خاک آستانه ام که بوی عنبر می دهد .
8) از شوق دیدار چشم مست نگار بلندبالایی مانند لاله با جام باده در دست در کنار جویی افتاده ام .
9) باده بیاور که بنا به رأی شرعی حافظ ! با آب روان باده، گَردِ ریا را از دل پاک خود بزدایم .
پیام بگذارید