خدا را کم نشین با خرقه پوشان
رخ از رندان بیسامان مپوشان
در این خرقه بسی آلودگی هست
خوشا وقت قبای می فروشان
در این صوفی وشان دردی ندیدم
که صافی باد عیش دردنوشان
تو نازک طبعی و طاقت نیاری
گرانیهای مشتی دلق پوشان
چو مستم کردهای مستور منشین
چو نوشم دادهای زهرم منوشان
بیا و از غبن این سالوسیان بین
صراحی خون دل و بربط خروشان
ز دلگرمی حافظ بر حذر باش
که دارد سینهای چون دیگ جوشان
شرح ابیات غزل :
(1) براي خاطر خدا كمتر با صوفيان خرقه پوش معاشرت كن و روي از آزادگان بي سر و سامان برمتاب.
(2) در خرقه صوفي ناپاكي فراوان و بسيار است. آفرين بر چگونگي قباي مي فروشان قبا پوش.
(3) در اين صوفي نمايان نياز و حميّتي نديدم. خدا كند كه عيش و شادي باده نوشانِ مستمند، با صفا و خالي از آلودگي باشد.
(4) تو طبعي حساس و زودرنج داري و نمي تواني خشونت و گران جاني هاي صوفي نمايان دلق پوش را تاب بياوري.
(5) حالا كه مرا مست كرده يي روي از من نهان مكن و در حالي كه به من باده نوشين داده يي به كامم زهر مريز.
(6) بيا و بنگر كه از زيانباري و رياكاري اين نيرنگ بازان، تُنگِ شراب، دلخون و عود به فرياد درآمده است.
(7) از سوز دل حافظ بپرهيز كه سينه او چون ديگي در حال جوشش است.
پیام بگذارید