کرشمهای کن و بازار ساحری بشکن
به غمزه رونق و ناموس سامری بشکن
به باد ده سر و دستار عالمی یعنی
کلاه گوشه به آیین سروری بشکن
به زلف گوی که آیین دلبری بگذار
به غمزه گوی که قلب ستمگری بشکن
برون خرام و ببر گوی خوبی از همه کس
سزای حور بده رونق پری بشکن
به آهوان نظر شیر آفتاب بگیر
به ابروان دوتا قوس مشتری بشکن
چو عطرسای شود زلف سنبل از دم باد
تو قیمتش به سر زلف عنبری بشکن
چو عندلیب فصاحت فروشد ای حافظ
تو قدر او به سخن گفتن دری بشکن
شرح ابیات غزل :
(1) عشوه يي كن و بازار جادوگري را از رونق بينداز و با اشاره دلبرانه چشم، گرمي بازار و راه و رسم و راز سامري را از ميان بردار.
(2) سر و دستار مردم عالم را به باد ده، به اين معنا كه گوشه كلاهت را به شيوه تفاخر و بزرگي خم نموده كج بگذار.
(3) به گيسوان خود بگو كه از شيوه سركشي و دلربايي دست بكشند و به اشارات دلبرانه چشمان خود بگو كه قلب سپاه ستمگري را بشكنند (و بيش از اين به عاشقان ستم روا ندارند).
(4) با ناز و كرشمه ظاهر شو و گوي خوبي و حسن را از ميدان به در برده و حور را به سزاي خود رسانيده و رواج بازار پريان را بشكن و از ميان ببر.
(5) با چشمهاي مانند چشم آهوي خود شيري را كه خورشيد بر پشتِ آن سوار است شكار كن! و با ابروهاي خميده ات، كمانِ ستاره مشتري را در هم شكن.
(6) آنگاه كه گيسوان سنبل در اثر وزش باد عطرافشاني مي كند. تو ارزش و قدر و قيمت آن را با سر زلف معطر و عنبرآساي خود بشكن.
(7) حافظ، چون بلبل در سخنوري، شيوايي را به نمايش گذارد، تو با سخن گفتن به زبان دري از قدر و منزلت او بكاه.
پیام بگذارید