صبا به لطف بگو آن غزال رعنا را
که سر به کوه و بیابان تو دادهای ما را
شکرفروش که عمرش دراز باد چرا
تفقدی نکند طوطی شکرخا را
غرور حسنت اجازت مگر نداد ای گل
که پرسشی نکنی عندلیب شیدا را
به خلق و لطف توان کرد صید اهل نظر
به بند و دام نگیرند مرغ دانا را
ندانم از چه سبب رنگ آشنایی نیست
سهی قدان سیه چشم ماه سیما را
چو با حبیب نشینی و باده پیمایی
به یاد دار محبان بادپیما را
جز این قدر نتوان گفت در جمال تو عیب
که وضع مهر و وفا نیست روی زیبا را
در آسمان نه عجب گر به گفته حافظ
سرود زهره به رقص آورد مسیحا را
شرح غزل
1.بادصبا با لطف و نرمی به آن آهوی زیبا بگو؛که ما به خاطر تو سرگشته کوه و بیابان شده ایم.
2.نمی دانم چرا شکر فروش، که عمرش دراز باشد؛از طوطی شکر خا حالی نمی پرسد.
3.ای گل، گویا غرور زیبایی اجازه نمی دهد که از بلبل شوریده احوالی بپرسی.
4.دل مردم بصیر وهوشیار را با خلق خوش و نرمخویی می توان بدست آورد؛مرغ دانا را با دانه و دام نمی توان گرفت.
5.نمی دانم چرا در وجود انها که قد و بالای زیبا، چشم سیاه و چهره مثل ماه دارند،روش آشنایی و رفاقت دیده نمی شود.
6.وقتی با دوستان می نشینی و باده گساری می کنی؛دوستانی را که به کارهای بی نتیجه می پردازند،به یاد داشته باش.
7.بر زیبایی تو غیر از این نمی توان ایرادی گرفت؛که بر آن روی زیبا نشانه کوچکی از مهر و وفا نیست
8.جای تعجب نیست اگر آواز زهره با کلمات شعر حافظ، عیسی مسیح را در آسمان به رقص آورد.
پیام بگذارید