غزل شمارهٔ ۴۰

خانهحافظغزلیاتغزل شمارهٔ ۴۰

غزل شمارهٔ ۴۰زمان تقریبی مطالعه ≅ 1 تا 3 دقیقه

  • حافظ

المنة لله که در میکده باز است

زان رو که مرا بر در او روی نیاز است

خم‌ها همه در جوش و خروشند ز مستی

وان می که در آن جاست حقیقت نه مجاز است

از وی همه مستی و غرور است و تکبر

وز ما همه بیچارگی و عجز و نیاز است

رازی که بر غیر نگفتیم و نگوییم

با دوست بگوییم که او محرم راز است

شرح شکن زلف خم اندر خم جانان

کوته نتوان کرد که این قصه دراز است

بار دل مجنون و خم طره لیلی

رخساره محمود و کف پای ایاز است

بردوخته‌ام دیده چو باز از همه عالم

تا دیده من بر رخ زیبای تو باز است

در کعبه کوی تو هر آن کس که بیاید

از قبله ابروی تو در عین نماز است

ای مجلسیان سوز دل حافظ مسکین

از شمع بپرسید که در سوز و گداز است

 

 

١ -خدا را شكر مى‌كنم كه در ميكده باز است؛زيرا كه من نيازمندانه به سوى ميكده روى آورده‌ام.

 ٢ -در اين ميكده،خم‌ها از شدت مستى،در جوش و خروشند و شرابى كه در آن خم‌هاست،

شراب حقيقى است نه شراب مجازى.[در اين تعبير شراب حقيقت يا مجاز،ابهام ظريفى هست.به‌اين معنا كه شراب حقيقى را مى‌توان شراب واقعى،يعنى شراب انگورى معنى كرد و شراب مجازى راشراب عشق و معرفت گرفت.عكس اين نيز ممكن است.شراب حقيقت را شراب معرفت و شراب‌مجازى را شراب انگورى بگيريم.در هر صورت،اين غزل داراى بار معنايى عرفانى است و سخن ازشراب عشق و معرفت و معشوق ازلى در ميان است.]

 ٣ -از جانب او(معشوق)،هر چه هست،سرمستى،غرور و تكبر و از جانب ما همه بيچارگى و

ناتوانى و نيازمندى است.[معشوق مستغنى و بى‌نياز از ماست ولى ما سخت نيازمند او هستيم!]

4-رازى را كه با بيگانه نگفته‌ايم و نخواهيم گفت،با دوست در ميان مى‌گذاريم كه او محرم راز

است.

 ۵ -شرح گيسوى پرچين و شكن يار را نمى‌توان كوتاه كرد زيرا كه قصه‌ى گيسوى او-مانند

گيسوى بلند او-بسيار دراز است.[در ادامه‌ى بيت پيشين،مفهوم عرفانى اين بيت اين است كه اسرارپرپيچ و خم وادى عشق بسيار است.]

 ۶ -بار غم عشق-كه بر دل مجنون سنگينى مى‌كرد-و حلقه‌ى گيسوى ليلى و رخساره بر كف‌

خاك اياز نهادن محمود،نمونه‌هايى است از اين قصه‌ى طولانى.

7-از آن هنگام كه چشم به روى زيباى تو باز كرده‌ام،مانند باز،چشم از همه‌ى عالم دوخته‌ام!

 ٨ -كوى تو مانند كعبه و ابروى تو مانند محراب است و هر كسى كه به كوى تو گذر كند،در برابر

 ٩ -اى ياران مجلس،سوز و گداز دل حافظ را از شمع كه مى‌سوزد و بر محفل روشنايى مى‌بخشد

بپرسيد.[به طور غير مستقيم و پنهانى،شاعر خود را به شمع سوزان تشبيه مى‌كند و مى‌گويد،حال‌دل من،مانند شمع است كه مى‌سوزد و ذوب مى‌شود.]

درباره نویسنده:

ارسام آریاکیا
من در اصل گردآورنده در این وبسایت هستم و نویسنده نیستم !. ناطقه هنوز راه درازی برای رسیدن به هدف نهایی خود دارد .

پیام بگذارید

Search
Filter by Custom Post Type

Search
Filter by Custom Post Type