به جان پیر خرابات و حق صحبت او
که نیست در سر من جز هوای خدمت او
بهشت اگر چه نه جای گناهکاران است
بیار باده که مستظهرم به همت او
چراغ صاعقه آن سحاب روشن باد
که زد به خرمن ما آتش محبت او
بر آستانه میخانه گر سری بینی
مزن به پای که معلوم نیست نیت او
بیا که دوش به مستی سروش عالم غیب
نوید داد که عام است فیض رحمت او
مکن به چشم حقارت نگاه در من مست
که نیست معصیت و زهد بی مشیت او
نمیکند دل من میل زهد و توبه ولی
به نام خواجه بکوشیم و فر دولت او
مدام خرقه حافظ به باده در گرو است
مگر ز خاک خرابات بود فطرت او
شرح ابیات غزل :
(1) به جان پير مي فروش خراباتي و حقّ كَرَمِ او سوگند كه در سر من غير از آرزوي بندگي او فكر ديگري نيست.
(2) هر چند بهشت جاي گناهكاران نيست. باده بياور كه به دعاي پير خرابات پشت گرم و اميدوارم.
(3) آرزومندم كه نورِ صاعقه ِ اَبرِ آن دوست كه آتش محبت به خرمن هستي ما زد پيوسته روشن و كارساز باشد.
(4) هرگاه سري را ديدي كه بر خاك در ميخانه فرود آمده (و بر آن بوسه مي زند)، پاي تحقير بر آن مزن، زيرا نيّت او آشكار نيست.
(5) شراب بياور كه ديشب فرشته عالمِ ناپيداي معني، اين خبر خوش را به من داد كه فيض رحمت الهي همگاني است.
(6) به چشم حقارت و پستي در منِ مست نظر ميفكن چرا كه گناه و زهد بدون اراده و خواسته خداي متعال صورتِ عمل به خود نمي گيرد.
(7) پيوسته اوقات خرقه حافظ در گروه بهاي شراب است. چنانكه گويي او را از خاك ميخانه خرابات آفريده اند.
(8) دلِ ما به پارسايي و توبه ميل ندارد، اما به خاطر نام نيك خواجه و شكوه دستگاه دولت او در راه آن سعي و كوشش خود را خواهيم كرد.
پیام بگذارید