وصال او ز عمر جاودان به
خداوندا مرا آن ده که آن به
به شمشیرم زد و با کس نگفتم
که راز دوست از دشمن نهان به
به داغ بندگی مردن بر این در
به جان او که از ملک جهان به
خدا را از طبیب من بپرسید
که آخر کی شود این ناتوان به
گلی کان پایمال سرو ما گشت
بود خاکش ز خون ارغوان به
به خلدم دعوت ای زاهد مفرما
که این سیب زنخ زان بوستان به
دلا دایم گدای کوی او باش
به حکم آن که دولت جاودان به
جوانا سر متاب از پند پیران
که رای پیر از بخت جوان به
شبی میگفت چشم کس ندیدهست
ز مروارید گوشم در جهان به
اگر چه زنده رود آب حیات است
ولی شیراز ما از اصفهان به
سخن اندر دهان دوست شکر
ولیکن گفته حافظ از آن به
شرح ابیات غزل :
(1) مواصلت و ديدار دوست از زندگاني جاويد بهتر است. خدايا آن را به من ارزاني دار كه بهتر است.
(2) مرا با شمشير (جفا) خسته و آزرده ساخت و سخني در اين باره با كسي نگفتم چرا كه بهتر است راز دوست از دشمن پنهان باشد.
(3) براي خاطر خدا از طبيب من بپرسيد كه اين رنجور، كي بهبودي مي يابد.
(4) آن گلي كه زير پاي محبوب سرو قدّ ما پايمال شد خاك او از خون ارغوان با ارزش تراست.
(5) اي زاهد، مرا به بهشت دعوت مكن كه سيب زنخدان يار از تمامي آن بوستان بهتر است.
(6) اي جوان، از پند پيران سرپيچي و روگرداني مكن به حكم آنكه راي و تدبير پير، بر بخت و اقبال جوان برتري دارد.
(7) (آن دوست) شبي مي گفت چشم كسي در دنيا بهتر از گوش پند نيوش من (كه مرواريد اندرز را در خود جاي مي دهد) نديده است.
(8) (البته) اين سخن، در دهان دوست حكم گوهر را دارد اما گفته و پند حافظ از آن سخن گوهر وار تر و با ارزش تر است.
پیام بگذارید