مخمور جام عشقم ساقی بده شرابی
پر کن قدح که بی می مجلس ندارد آبی
وصف رخ چو ماهش در پرده راست ناید
مطرب بزن نوایی ساقی بده شرابی
شد حلقه قامت من تا بعد از این رقیبت
زین در دگر نراند ما را به هیچ بابی
در انتظار رویت ما و امیدواری
در عشوه وصالت ما و خیال و خوابی
مخمور آن دو چشمم آیا کجاست جامی
بیمار آن دو لعلم آخر کم از جوابی
حافظ چه مینهی دل تو در خیال خوبان
کی تشنه سیر گردد از لمعه سرابی
شرح ابیات غزل :
(۱) در حسرت باده عشق خمار آلوده ام. ساقی (از باده محبت) شرابی بده و قدحی پر کن چرا که مجلس (حیات) بدون شراب (محبت) آب و رنگ و صفایی ندارد.
(۲) با ایهام و کنایه نمی توان روی ماه او را آنچنان که باید وصف کرد. مطرب آهنگی بزن و ساقی شرابی بده (تا آشکارا وصف کنم).
(۳) برای اینکه دربان تو ما را از این در، به دری دیگر نراند، قد من بر در تو به مانند حلقه خمیده و منحنی شد.
(۴) ما در انتظار دیدن رویت پیوسته امیدوار و در امید کشش به سوی وصل تو با خواب و خیال روزگار میگذرانیم.
(۵) جامی از باده (چشم تو) کجاست که مرا از حالت مخموری به مستی کشاند. دوری از لبت مرا بیمار ساخته دست کم پاسخی بده (تا حالم به شود).
(۶) حافظ، چرا دل را به خیال خوبرویان امیدوار و خوش میکنی کی یک تشنه لب از درخشیدن سرابِ زمینی سیراب میشود؟
پیام بگذارید