با مدعی مگویید اسرار عشق و مستی
تا بیخبر بمیرد در درد خودپرستی
عاشق شو ار نه روزی کار جهان سر آید
ناخوانده نقش مقصود از کارگاه هستی
دوش آن صنم چه خوش گفت در مجلس مغانم
با کافران چه کارت گر بت نمیپرستی
سلطان من خدا را زلفت شکست ما را
تا کی کند سیاهی چندین درازدستی
در گوشه سلامت مستور چون توان بود
تا نرگس تو با ما گوید رموز مستی
آن روز دیده بودم این فتنهها که برخاست
کز سرکشی زمانی با ما نمینشستی
عشقت به دست طوفان خواهد سپرد حافظ
چون برق از این کشاکش پنداشتی که جستی
شرح ابیات غزل :
(1) رازهاي مهرورزي و سرمستي از باده محبت را با داعيه دار مخالف، در ميان نگذاريد. (بگذاريد) تا از رنج خودخواهي و تكبر خود در بي خبري و نا آگاهي بميرد.
(2) مانند نسيم ملايم، با حال سستي و ناتواني، شاد و سرحال باش زيرا در راه عشق و مستي، بيمار بودن از تندرستي بهتر است.
(3) تا زماني كه خود را فاضل و عاقل تصور ميكني دور از معرفت به سر خواهي برد. نكتهيي را با تو در ميان مينهم: اگر خودبين و متكبر نباشي يقيناً رستگار خواهي شد.
(4) در پيشگاه و درگاه محبوب از بلندي و نحوه گردش آسمان واهمه نداشته باش وگرنه از بلنداي (آن آستانه) به پستي جاي آسمان به زير خواهي افتاد!
(5) عاشق شو وگرنه به زودي كار اين دنيا به پايان ميرسد (در حالي كه) تو سبب آفرينش و مقصود آفريننده را از اين كارگاه هستي درنيافتهيي.
(6) در راه و روش درويشان اهل طريقت ناپختگي و ندانم كاري نشانه ناسپاسي است. بلي راه رسيدن به سعادت ابدي در كوشش و چالاكي است.
(7) تا زماني كه چشمان شهلاي تو، اسرار هستي را با ما در ميان مينهد چگونه ممكن است كه در گوشه امن و سلامت پرهيزكار باقي ماند.
(8) آن روزي كه از غرور و سركشي با ما همنشين نميشدي من اين فتنه هايي را كه امروز برخاسته پيش بيني ميكردم.
(9) هرچند خار آزاردهنده و جانكاه است لطافت گل، عذر درشتي و آزار خار را خواهد خواست. تحمل تلخي شراب در كنار لذت مستي آن آسان است.
(10) صوفي رياكار باده نوشي و حافظ از شيشه شراب دوري ميكند. اي پشمينه پوشان آستين كوتاه متشرّع تا كي از حدود شرع تجاوز ميكنيد؟
پیام بگذارید