سبت سلمی بصدغیها فؤادی
و روحی کل یوم لی ینادی
نگارا بر من بیدل ببخشای
و واصلنی علی رغم الاعادی
حبیبا در غم سودای عشقت
توکلنا علی رب العباد
امن انکرتنی عن عشق سلمی
تزاول آن روی نهکو بوادی
که همچون مت به بوتن دل و ای ره
غریق العشق فی بحر الوداد
به پی ماچان غرامت بسپریمن
غرت یک وی روشتی از امادی
غم این دل بواتت خورد ناچار
و غر نه او بنی آنچت نشادی
دل حافظ شد اندر چین زلفت
بلیل مظلم و الله هادی
شرح ابیات غزل :
(1) سلمي دل مرا اسير دو زلف خود كرد و هر روز روح من مرا ندا ميدهد كه … :
(2) اي محبوب من، بر اين دلْ از دست داده رحمت آور و به كوري چشم دشمنان مرا از وصل خود برخوردار كن.
(3) اي محبوب من در غم جنون عشقت، كار خود را به پروردگار بندگان واگذار كرديم.
(4) اي آنكه منكر عشق من به سلمي بودي، ميبايستي از اول روي آن را نيكو ديده باشي … :
(5) تا مانند من دلت به يكباره در درياي دوستي غرق شود.
(6) اگر تو يك كار بي رويه اي از ما ديدي، ما به پاي ماچان غرامت خواهيم سپرد (به شرح غزل مراجعه شود).
(7) به ناچار تو بايد غم اين دل را بخوري وگرنه آنچه را كه شايسته و درخور تو نيست خواهي ديد.
(8) دل حافظ به شب تاريك چين و شكن زلف تو رفت و خدا راهنماست.
پیام بگذارید