غزل شمارهٔ ۴۴

خانهحافظغزلیاتغزل شمارهٔ ۴۴

غزل شمارهٔ ۴۴زمان تقریبی مطالعه ≅ 1 تا 3 دقیقه

  • حافظ

کنون که بر کف گل جام باده صاف است

به صد هزار زبان بلبلش در اوصاف است

بخواه دفتر اشعار و راه صحرا گیر

چه وقت مدرسه و بحث کشف کشاف است

فقیه مدرسه دی مست بود و فتوی داد

که می حرام ولی به ز مال اوقاف است

به درد و صاف تو را حکم نیست خوش درکش

که هر چه ساقی ما کرد عین الطاف است

ببر ز خلق و چو عنقا قیاس کار بگیر

که صیت گوشه نشینان ز قاف تا قاف است

حدیث مدعیان و خیال همکاران

همان حکایت زردوز و بوریاباف است

خموش حافظ و این نکته‌های چون زر سرخ

نگاه دار که قلاب شهر صراف است

 

 

 

(۱) اکنون که گلبن گل، جام همانند شراب زلال در کف دارد و بلبل با صدهزار زبان در وصف او خواناست…

(۲) (ای حافظ) دفتر اشعار خود را برگرفته و راه سبزه و صحرا را در پیش‌گیر، این زمان چه وقت مدرسه رفتن و بحث دربارة کشف کشاف است؟

(۳) دیروز فقیه و مدرس مدرسه در حال مستی فتوا داد که حرام بودن می‌مسلم، اما از خوردن مال وقف بهتر است.

(۴) تو را نمی‌رسد که دربارة زلال یا دردی بودن سهمیه شراب خود اظهار نظرکنی، هرچه هست بیا شام که ساقی ازلی آنچه را قسمت کرده کمال لطف و عنایت اوست.

(۵) از عوام‌الناس کناره‌گیری کرده راه کار از عنقا بیاموز که گوشه کوه قاف را برگزید و شهرت گوشه‌نشینانی چون او از این کوه قاف تا آن کوه قاف است.

(۶) ادعاهای مدعیان (شعر وبلاغت) و خیال‌پردازیهای همکاران (شاعر) عیناً به حکایت ادعای همکاری حصیرباف است که با خیاط زردوز دارد.

(۷) حافظ! از این مقوله بگذر و این سخنان موجه چون طلای ناب خود را با کس در میان مگذار که جاعل و دغل باز شهر جای صراف را گرفته است.

درباره نویسنده:

ارسام آریاکیا
من در اصل گردآورنده در این وبسایت هستم و نویسنده نیستم !. ناطقه هنوز راه درازی برای رسیدن به هدف نهایی خود دارد .

پیام بگذارید

Search
Filter by Custom Post Type

Search
Filter by Custom Post Type