غزل شمارهٔ ۴۴۱ به همراه معنی ابیات غزل

خانهحافظغزلیاتغزل شمارهٔ ۴۴۱ به همراه معنی ابیات غزل

غزل شمارهٔ ۴۴۱ به همراه معنی ابیات غزلزمان تقریبی مطالعه ≅ 1 تا 3 دقیقه

  • حافظ

چه بودی ار دل آن ماه مهربان بودی

که حال ما نه چنین بودی ار چنان بودی

بگفتمی که چه ارزد نسیم طره دوست

گرم به هر سر مویی هزار جان بودی

برات خوشدلی ما چه کم شدی یا رب

گرش نشان امان از بد زمان بودی

گرم زمانه سرافراز داشتی و عزیز

سریر عزتم آن خاک آستان بودی

ز پرده کاش برون آمدی چو قطره اشک

که بر دو دیده ما حکم او روان بودی

اگر نه دایره عشق راه بربستی

چو نقطه حافظ سرگشته در میان بودی

 

شرح ابیات غزل :

(1) اگر دل آن يار با ما مهربان بود چه مي شد؟ كه اگر با ما مهربان مي بود ما به اين حال نبوديم.

(2) اگر روزگار مرا سربلند و عزيز مي داشت، مسند و تخت سرفرازي من، خاك آن درگاه مي بود.

(3) در خواب هم او را نمي بينم چه رسد به بيداري. چون وصال او ميسر نبوده و نديديم اي كاش ديدار او در خواب ميسر مي بود.

(4) اگر به شماره هر سر مويي هزار جان داشتم، مي گفتم (ثابت مي كردم) كه ارزش بوي خوش زلف محبوب تا چه اندازه است.

(5) خداوندا، اگر برات شادي و حواله آسوده دلي ما در برابر حوادث بد روزگار تضمين شده بود چه چيز از اين دستگاه كم مي شد؟

(6) كاشكي آن محبوب، مانند دانه هاي اشك از پرده خفا بيرون مي‌آمد زيرا فرمان دستور او بر دو چشم ما فرض و جاري بود.

(7) اگر دايره عشق راه را (بر روي ما) نبسته بود، حافظ بي دل و سرگشته به مانند نقطه مركزي دايره، در ميان آن گرفتار نبود.

درباره نویسنده:

ارسام آریاکیا
من در اصل گردآورنده در این وبسایت هستم و نویسنده نیستم !. ناطقه هنوز راه درازی برای رسیدن به هدف نهایی خود دارد .

پیام بگذارید

Search
Filter by Custom Post Type

Search
Filter by Custom Post Type