غزل شمارهٔ ۴۴۲ به همراه معنی ابیات غزل

خانهحافظغزلیاتغزل شمارهٔ ۴۴۲ به همراه معنی ابیات غزل

غزل شمارهٔ ۴۴۲ به همراه معنی ابیات غزلزمان تقریبی مطالعه ≅ 1 تا 3 دقیقه

  • حافظ

به جان او که گرم دسترس به جان بودی

کمینه پیشکش بندگانش آن بودی

بگفتمی که بها چیست خاک پایش را

اگر حیات گران مایه جاودان بودی

به بندگی قدش سرو معترف گشتی

گرش چو سوسن آزاده ده زبان بودی

به خواب نیز نمی‌بینمش چه جای وصال

چو این نبود و ندیدیم باری آن بودی

اگر دلم نشدی پایبند طره او

کی اش قرار در این تیره خاکدان بودی

به رخ چو مهر فلک بی‌نظیر آفاق است

به دل دریغ که یک ذره مهربان بودی

درآمدی ز درم کاشکی چو لمعه نور

که بر دو دیده ما حکم او روان بودی

ز پرده ناله حافظ برون کی افتادی

اگر نه همدم مرغان صبح خوان بودی

 

شرح ابیات غزل :

(1) به جان او سوگند كه اگر اختيار جانم در دست من بود، كمترين پيش كشي كه براي بندگان او مي كردم، جانم بود.

(2) اگر دلم گرفتار سر زلف او نشده بود، كي در اين دنياي خاكي تيره آرام مي گرفت.

(3) به لحاظ چهره و صورت، مانند خورشيد آسمان در همه آفاق بي نظير است. كاش در دلش هم اندكي مهر و محبت مي بود.

(4) اگر عمر گرانبها پايدار و هميشگي بود، ثابت مي كردم كه خاك پاي او چه با ارزش و گرانبهاست.

(5) اي كاش مانند پرتو نور از در به درون حجره من راه مي يافت چرا كه فرمان او بر ديده هاي من جاري و نافذ مي باشد.

(6) اگر سرو بوستان هم مانند سوسن آزاده ده زبان داشت به بندگي خود در پيش قد و بالاي او اعتراف مي‌كرد.

(7) اگر حافظ (سحرخيز) با مرغان سحري همدم و هم آواز نبود كي راز و نياز دلش (به صورت شعر) آشكار و زبانزد همگان مي شد؟

درباره نویسنده:

ارسام آریاکیا
من در اصل گردآورنده در این وبسایت هستم و نویسنده نیستم !. ناطقه هنوز راه درازی برای رسیدن به هدف نهایی خود دارد .

پیام بگذارید

Search
Filter by Custom Post Type

Search
Filter by Custom Post Type