تو را که هر چه مراد است در جهان داری
چه غم ز حال ضعیفان ناتوان داری
بخواه جان و دل از بنده و روان بستان
که حکم بر سر آزادگان روان داری
میان نداری و دارم عجب که هر ساعت
میان مجمع خوبان کنی میانداری
بیاض روی تو را نیست نقش درخور از آنک
سوادی از خط مشکین بر ارغوان داری
بنوش می که سبکروحی و لطیف مدام
علی الخصوص در آن دم که سر گران داری
مکن عتاب از این بیش و جور بر دل ما
مکن هر آن چه توانی که جای آن داری
به اختیارت اگر صد هزار تیر جفاست
به قصد جان من خسته در کمان داری
بکش جفای رقیبان مدام و جور حسود
که سهل باشد اگر یار مهربان داری
به وصل دوست گرت دست میدهد یک دم
برو که هر چه مراد است در جهان داری
چو گل به دامن از این باغ میبری حافظ
چه غم ز ناله و فریاد باغبان داری
شرح ابیات غزل :
(1) تو را كه هرچه آرزو در دنيا وجود دارد به آن دسترس داري، چه غمي از حال زار ضعيفان مي باشد؟
(2) از من، جان و دل درخواست كن و بي درنگ بستان كه حكم تو بر سر مردم آزاده جاري است.
(3) (از ظرافت چناني كه گويي) تو را، ميان (كمر) نباشد و از اين در شگفتم كه پيوسته در ميان جمعيت زيبارويان ميانداري (ميدان داري) مي كني.
(4) براي صفحه سفيد چهره زيبايت طرح شايسته تري متصور نيست بدين سبب از موي مشكين، چهره گلرنگ ارغواني خود را پوشانيده يي.
(5) پيوسته اوقات، به ويژه در آن لحظاتي كه سرت از مستي سنگيني مي كند داراي طبع ظريف و اندامي لطيف مي باشي پس شراب بنوش!
(6) بيشتر از اين و تا آنجا كه مي تواني سرزنش و ستم بر دل ما روا دار كه برازنده توست و به تو مي آيد!
(7) اگر صد هزار پيكان جور و جفا در دسترست باشد همه را براي ريختن خون من در كمان آماده داري.
(8) اگر ياري مهربان داري، جفاي مدعيان و جور حسودان را پيوسته بر خود هموار كن كه اهميت چنداني ندارد.
(9) اگر يك لحظه وصال دوست برايت ميسر مي شود، به سوي آن بشتاب كه (با اين كار) هرچه آرزو در دنياست به دست آورده يي.
(10) (اي شاه شجاع!) تو را كه دامن دامن از باغ طبع حافظ گل شعر با خود مي بري، چه غم از ناله و فرياد باغبان آن باشد؟
پیام بگذارید