نوبهار است در آن کوش که خوشدل باشی
که بسی گل بدمد باز و تو در گل باشی
من نگویم که کنون با که نشین و چه بنوش
که تو خود دانی اگر زیرک و عاقل باشی
چنگ در پرده همین میدهدت پند ولی
وعظت آن گاه کند سود که قابل باشی
در چمن هر ورقی دفتر حالی دگر است
حیف باشد که ز کار همه غافل باشی
نقد عمرت ببرد غصه دنیا به گزاف
گر شب و روز در این قصه مشکل باشی
گر چه راهیست پر از بیم ز ما تا بر دوست
رفتن آسان بود ار واقف منزل باشی
حافظا گر مدد از بخت بلندت باشد
صید آن شاهد مطبوع شمایل باشی
شرح ابیات غزل :
(1) آغاز بهار است. سعي كن تا شاد و خوش و خرم باشي چرا كه بسيار گل از خاك سر برآورد كه تو در زير خاك خفته باشي.
(2) من درباره اينكه در اين نوبهار با چه كسي هم نشين شده و چه بنوشي چيزي نمي گويم، زيرا اگر باهوش و دانا باشي خودت بهتر مي داني.
(3) چنگ هم، با آهنگ موسيقي و سربسته همين اندرز را به تو مي دهد اما پند و اندرز، زماني مؤثر واقع ميشود كه پذيراي آن باشي.
(4) هر برگي در باغ به مانند كتابي است كه حالات خاص و چگونگي هايي را بازگو مي كند. حيف است كه تو از اين همه حالات و كيفيات بي خبر بماني.
(5) هرچند ميان ما و دوست راهي دراز و خوفناك فاصله است، اگر از منزلگاههاي بين راه آگاهي داشته باشي طيّ اين راه آسان است.
(6) اگر شب و روز در غكر غم و غصه هاي دشوار دنيا باشي اين غم و اندوه، سرمايه عمرت را بي ثمر، از بين مي برد.
(7) حافظ، اگر بخت بلندت ياري كند در دام آن زيباروي خوش اندام افتاده و صيد او خواهي شد.
پیام بگذارید