هزار جهد بکردم که یار من باشی
مرادبخش دل بیقرار من باشی
چراغ دیده شب زنده دار من گردی
انیس خاطر امیدوار من باشی
چو خسروان ملاحت به بندگان نازند
تو در میانه خداوندگار من باشی
از آن عقیق که خونین دلم ز عشوه او
اگر کنم گلهای غمگسار من باشی
در آن چمن که بتان دست عاشقان گیرند
گرت ز دست برآید نگار من باشی
شبی به کلبه احزان عاشقان آیی
دمی انیس دل سوکوار من باشی
شود غزاله خورشید صید لاغر من
گر آهویی چو تو یک دم شکار من باشی
سه بوسه کز دو لبت کردهای وظیفه من
اگر ادا نکنی قرض دار من باشی
من این مراد ببینم به خود که نیم شبی
به جای اشک روان در کنار من باشی
من ار چه حافظ شهرم جوی نمیارزم
مگر تو از کرم خویش یار من باشی
شرح ابیات غزل :
(1) کوشش بسيار کردم که تو يار من و برآورنده آرزوهای دل بی قرار و آرام من باشی …
(2) برای چشمهای شب بيدار من، نوربخش و برای دل آرزومند من همدم و مونس باشی …
(3) وقتی که شهرياران کشور زيبايی و دلربايی به چاکران خود می بالند در اين موقعيت، تو هم صاحب اختيار و مولای من باشی …
(4) (و) اگر از آن لبهای به رنگ عقيق که از دلرباييهای آن دلم خون است، گله يی کردم، آن را بازگو و فاش نکنی…
(5) در گلزاری که دلبران زيباروی، دست در دست عاشقان خود می خرامند حتی الامکان تو هم دلبری در کنار من باشی…
(6) يک شب به خانه غمزده عاشق خود پای نهی و يک لحظه برای دل غمديده من، دل آرام و همدم باشی.
(7) اگر آهويی همانند تو زمانی شکار من شود، آهو برّه خورشيد برای من به مانند يک شکار لاغر و ناچيز خواهد بود.
(8) اگر آن سه بوسه يی را که از دو لب خود برای من مقرر کرده يی ادا نکنی، پيوسته وامدار من خواهی بود.
(9) آيا من به اين آرزو خود می رسم که بنگرم نيم شبی به جای اشک جاری من، تو در کنار من جای داری؟
(10) هرچند من در اين شهر حافظ مشهورم، اگر بزرگواری تو نباشد و تو دوست من نباشی به اندازه يک جو ارزش ندارم.
پیام بگذارید