گل در بر و می در کف و معشوق به کام است
سلطان جهانم به چنین روز غلام است
گو شمع میارید در این جمع که امشب
در مجلس ما ماه رخ دوست تمام است
در مذهب ما باده حلال است ولیکن
بی روی تو ای سرو گل اندام حرام است
گوشم همه بر قول نی و نغمه چنگ است
چشمم همه بر لعل لب و گردش جام است
در مجلس ما عطر میامیز که ما را
هر لحظه ز گیسوی تو خوش بوی مشام است
از چاشنی قند مگو هیچ و ز شکر
زان رو که مرا از لب شیرین تو کام است
تا گنج غمت در دل ویرانه مقیم است
همواره مرا کوی خرابات مقام است
از ننگ چه گویی که مرا نام ز ننگ است
وز نام چه پرسی که مرا ننگ ز نام است
میخواره و سرگشته و رندیم و نظرباز
وان کس که چو ما نیست در این شهر کدام است
با محتسبم عیب مگویید که او نیز
پیوسته چو ما در طلب عیش مدام است
حافظ منشین بی می و معشوق زمانی
کایام گل و یاسمن و عید صیام است
دکلمه توسط سهیل قاسمی
شرح غزل:
(۱) گل در کنار و شراب در دست و معشوق دلخواه در اختیار؛ در چنین روزی پادشاه بنده من است.
(۲) بگویید امشب شمع به مجلس ما نیاورند که چهره نورانی دوست به مانند ماه شب چارده در آن میدرخشد.
(۳) هرچند در مذهب و طریقه ما شرب شراب مباح میباشد، اما نوشیدن آن در غیاب تو ای رعنای زیبارو حرام و ناگوار است.
(۴) تمام هوش و گوشم برآوازنی و آهنگ موزون چنگ و چشمم بر لبهای میگون و گردش جام شراب دوخته شده است.
(۵) در مجلس ما عطرافشانی مکن که مشام ما از بوی خوش گیسوان تو معطر است.
(۶) از طعم خوش قند و شکر سخن به میان میاور که از لب شکرین تو کام شیرین است.
(۷) تا غم عشق تو به مانند گنجی در دل خراب من جای خوش کرده است پیوسته اوقاتم در کنج میخانه میگذرد.
(۸) مرا از ننگ چه میترسانی که شهرت و اعتبار من از بدنامی است و از خوشنمی چه میپرسی که من از شهرت و نیکنامی ننگ دارم.
(۹) ما مردمانی میخواره و آواره و رند و جمال پرستیم و کیست که در این شهر به مانند ما نباشد.
(۱۰) حال نامناسب ما را به محتسب گزارش نکنید که خود او هم پیوسته به دنبال عیش و شادکامی است.
(۱۱) حافظ! فصل، فصل گل و یاسمن و مقارن با عید رمضان است. یک لحظه، بیمی و معشوق به سر مکن.
پیام بگذارید