غزل شمارهٔ ۴۷۳ به همراه معنی ابیات غزل

خانهحافظغزلیاتغزل شمارهٔ ۴۷۳ به همراه معنی ابیات غزل

غزل شمارهٔ ۴۷۳ به همراه معنی ابیات غزلزمان تقریبی مطالعه ≅ 1 تا 3 دقیقه

  • حافظ

وقت را غنیمت دان آن قدر که بتوانی

حاصل از حیات ای جان این دم است تا دانی

کام بخشی گردون عمر در عوض دارد

جهد کن که از دولت داد عیش بستانی

باغبان چو من زین جا بگذرم حرامت باد

گر به جای من سروی غیر دوست بنشانی

زاهد پشیمان را ذوق باده خواهد کشت

عاقلا مکن کاری کآورد پشیمانی

محتسب نمی‌داند این قدر که صوفی را

جنس خانگی باشد همچو لعل رمانی

با دعای شبخیزان ای شکردهان مستیز

در پناه یک اسم است خاتم سلیمانی

پند عاشقان بشنو و از در طرب بازآ

کاین همه نمی‌ارزد شغل عالم فانی

یوسف عزیزم رفت ای برادران رحمی

کز غمش عجب بینم حال پیر کنعانی

پیش زاهد از رندی دم مزن که نتوان گفت

با طبیب نامحرم حال درد پنهانی

می‌روی و مژگانت خون خلق می‌ریزد

تیز می‌روی جانا ترسمت فرومانی

دل ز ناوک چشمت گوش داشتم لیکن

ابروی کماندارت می‌برد به پیشانی

جمع کن به احسانی حافظ پریشان را

ای شکنج گیسویت مجمع پریشانی

گر تو فارغی از ما ای نگار سنگین دل

حال خود بخواهم گفت پیش آصف ثانی

 

شرح ابیات غزل :

 

(1) هر اندازه كه مي تواني وقت را (براي شاد زيستن) مغتنم شمار حواست جمع باشد كه محصول زندگاني تو همين لحظه هاست.

(2) سپهر گردنده در ازاء برآوردن كام دل تو، نقد عمرت را مي ربايد. سعي كن كه به هنگام بخت مندي حقّ شادماني را بگيري.

(3) اي باغبان (روزگار)، آنگاه كه من از اين باغ بيرون رفتم، حرامت باشد اگر به جاي من به غير از دوست، سرو قامت ديگري را جاي دهي.

(4) (عاقبت) شوق و ميل به باده نوشي زاهد پرهيزكار و پشيمان را از پاي درخواهد آورد. چرا عاقل كند كاري كه بازآرد پشيماني!

(5) عقلِ محتسبِ شكنندهِ خُم قد نمي دهد كه عارف، در خانه خود به شراب خانگي به رنگ لعل آب اناري و قرمز، دسترسي دارد.

(6) اي (آصف ثاني تندگو) با سحرخيزان اهل دل و دعاگو مخالفت مكن چرا كه انگشتري حضرت سليمان در پناه اسم اعظم خدا محفوظ و حراست مي شود.

(7) اندرزِ عاشقان را به گوش گير و به سوي عيش و شادي بازگرد كه شغل وزارت اين دنياي گذرا، اين اندازه ارزش ندارد.

(8) يوسف عزيز من (شاه شيخ ابواسحاق) از ميان رفت. اي برادران به حال من رحم كنيد كه از اندوه و فراق او حال خود را مانند پير كنعان زار و آشفته مي بينم.

(9) همانطور كه يك بيمار نمي تواند دردهاي پنهاني و دروني خود را با يك طبيب نامحرم در ميان نهد با زاهد متشرّع از عشق و رندي سخن مگو.

(10) روي بر مي‌تابي و مي روي و تير مژگانت خون مردم را به خاك مي ريزد. عزيز من! تند و با شتاب مي‌راني. از آن بيم دارم كه در ميان راه، از رفتن بازماني.

(11) دل را از تير نگاه تو محفوظ و دور نگه داشتم، اما ابروان كماندار تو با زور و صلابت آن را مي ربايد (در اين مقابله پيش مي برد).

(12) اي كسي كه چين و شكن گيسوانت مركز آشفتگي ها و بي قراري هاست با احساني حافظ پريشان احوال را درياب و خاطرش را آسوده دار.

(13) اي محبوب سنگين دل من، اگر تو نسبت به ما بي اعتنا باشي شرح حال خود را به آصف ثاني (وزير وقت = صاحب عيار) باز خواهم گفت.

درباره نویسنده:

ارسام آریاکیا
من در اصل گردآورنده در این وبسایت هستم و نویسنده نیستم !. ناطقه هنوز راه درازی برای رسیدن به هدف نهایی خود دارد .

پیام بگذارید

Search
Filter by Custom Post Type

Search
Filter by Custom Post Type